نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...
نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...

به احترام حسین سه روز مانده به گودال

حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند
رد دو دست ابالفضل روی آب بماند

حسن شدی که سوال غریب کیست درعالم
میان کوچه وگودال بی جواب بماند

حسین نیز غریب است اگرشبیه برادر
ولی بناست بقیع حسن خراب بماند

کمی زغصه ی تورخنه کرده است به بیرون
تفاوت زن چون "جعده" و "رباب" بماند

به احترام حسین سه روز مانده به گودال
بناست زائر تو زیر آفتاب بماند



قسمتی از شعر با نوای حسن خلج

بر روی خاک قبر او «مادر» نوشتند

آقا! تو را «آقا» مرا «نوکر» نوشتند

یعنی تو را اوّل مرا آخر نوشتند

 

روی سیاه من یقیناً حکمتی داشت

شکر خدا نام مرا قنبر نوشتند

 

روزی که نام «بهتران» را می نوشتند

نام تو را از هر کسی بهتر نوشتند

 

آری تو را حتی میان پنج تن هم

در روز خلقت گریه آورتر نوشتند

 

این قسمت ما بوده که سردار باشیم

امّا تو را در کربلا بی سر نوشتند

 

این اشک دیده ... نه ... چراغ برزخ ماست

از برکت تو اشک را گوهر نوشتند

 

ترسی ندارم از قیامت چون شنیدم

نام تو را هم شافع محشر نوشتند

 

کاری برای تو ندارد ... می توانی

من را عوض کن جان پیغمبر .... نوشتند :

 

... بدکاره با نیمه نگاهت زیر و رو شد

لطف تو را بالاتر از باور نوشتند

 

مس بودم و جنسم به یکباره طلا شد

شغل تو را از اوّلش زرگر نوشتند

 

تا که به سمت گنبد شه، پر بگیرم

جای دو پر، بال مرا شهپر نوشتند

 

پایین پای تو چه جای با صفایی است

آن قطعه را عرش علی اکبر نوشتند

 

ارباب جان من! ضریح نو مبارک

طرح ضریحت را چه ذوق آور نوشتند

 

آقا ضریح قبلی ات را پس چه کردند؟

آیا برایش قسمت دیگر نوشتند؟

 

ای کاش آن را می فرستادی مدینه

بر روی آن با اشک چشم تر نوشتند:

 

 سهم حسن همواره غربت بوده غربت

او را شهید کینه ی همسر نوشتند

 

قبرش شبیه چادر زهرا چه خاکی است

بر روی خاک قبر او «مادر» نوشتند

 

اوّل فدایی ولایت فاطمه بود

این جمله را با ضرب میخ در نوشتند


تا چهل روز نشد سیر علی را بیند

خاطری در وسط کوچه مشوّش میشد

پنجه ای بین هوا بود و مصمّم شده بود

 

پنجه ای بین هوا بود که یک سیلی شد

فرصتی بود که اینگونه فراهم شده بود

 

مادر هرکه زمین خورده فقط میداند

که چرا قوت زانوی حسن کم شده بود

 

من از آن گیسوی خاکی شده اش دانستم

چقدر زود یتیمی ش مسلم شده بود

 

وا نشد پلک گره خورده ی یک چشم کبود

سیلی سر زده ای وای چه محکم شده بود

 

تا چهل روز نشد سیر علی را بیند

تا چهل روز علی بود که مبهم شده بود

 

شیشه ای با تن دیوار ترک هایی خورد

ریشه ی خونی یک مقنعه درهم شده بود

 

سال ها بود سوال همه ی مردم شهر

پسر ارشد این خانه چرا خم شده بود؟

قصه ی کوچه عجیب است

مردک پست که عمری نمک حیدر خورد

نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد

 ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف

 دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد

هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم

نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد

 آه زینب تو ندیدی! به خدا من دیدم

 مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد

سیلی محکم او چشم مرا تار نمود

مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد

حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد

باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد

 قصه ی کوچه عجیب است مهاجر اما

  وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد

محمدبنواری

مهاجر