منکه از عشق علی چون شمع شیدا سوختم
صاحب جنــــــــت منم، اما در اینجا سوخــــتم
سوخـــــتم تا یک سر مویی نسوزد از عـــــلی
تا بماند رهبـــــرم من بی مهابا ســــــــــوختم
بی گنــــــه بودم ولی در آتشم انداخـــــــــتند
محسنم شد کشته، نالیدم که بابا ســــــوختم
زینــــــبم می دید آتــــــش زائر رویم شــــــده
از پریشانــــی او در بیـــــن اعــــدا سوخــــتم
صورت آتش گـــــرفته تا زســـــــیلی شد کبود
شکــــر کردم، بهر حفظ جان مولاســـــــوختم
مثل چـــــشم مجتبی مسمار یارب ســرخ بود
من نمی گویــــــم چه شد تنهای تنها سوختم
هرکه نان از سفره ی ما برده بود ایستاده بود
بس که نامردی بود در این تماشا سوخــــــتم
سوختم تا شعله ی عشقت بماند جــــــاودان
پای تا ســـــر یا علی با این تمــــنا ســــوختم
گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر
گیسوان غرق خونت را ببویم بیشتر
در بیابان بودم و ترسیده بودم بارها
هر قدر از پشت سر ، از روبرویم بیشتر
هر قدر از دست تازیانه اش کردم فرار
آن سیاهی باز می آمد ، به سویم بیشتر
هر چه کمتر گریه کردم هرچه کمتر گم شدم
هی تبسم کرد و زد سیلی به رویم بیشتر
من به خود گفتم می آید بچه ها گفتند نه
ریخت از عباس آنجا آبرویم بیشتر
بعد از آن روزی که من از قافله جا ماندم
عمه دقت میکند هر شب به مویم بیشتر
چقدر بر سر نیزه خدا خدا کردی
در آسمان که نشستی، مرا دعا کردی
به کربلا نرسیدم ؛ قضا شد ه بودم
در این "نمازِ محرم" مرا ادا کردی
چقدر نامه در خانه ام فرستادی
چقدر دعوت رسمی از این گدا کردی
اگر چه من نشنیدم ولی شما هر بار
به دیدن و به رسیدن مرا صدا کردی
برای اینکه بگیری دو دست دور مرا
به روی نیزه ، سر زُلف را رها کردی
برای اینکه منم جزو کربلا باشم
قنوت گریه گرفتی و ربّنا کردی
چه فرق می کند امروز یا همان دیروز
مرا به مقتل خود بردی و فدا کردی
چه مقتلی که پر از گریه های مادر بود
تو نیز گریه در آغوش نیزه ها کردی
رحمان نوازنی