نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...
نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...

حمله وهابی ها به نجف وکربلا

نظر شما در رابطه با وهابیون و وهایبت چیست ؟

لطفا دربخش نظرات نظر خود را اعلام کنید.


سعودبن عبدالعزیز، در سال‏1216 که کربلا را قتل عام کردند و به جنایات بى‏سابقه‏اى مرتکب شدند، متوجه نجف اشرف گردیدند. این حادثه را مؤلف کتاب 2«ماضى‏النجف و حاضرها» از قول کسى که خود شاهد بوده، چنین نقل مى‏کند: سعود به نجف هجوم آورد و آن را محاصره کرد، دو طرف شروع به تیراندازى نمودند از مردم نجف پنج تن که یکى از آنان عموى من سید على حسینى مشهور به «براقى‏» بود، به قتل رسیدند، اهل نجف چون از اعمال و رفتار وهابیان در کربلا و مکه و مدینه آگاه بودند، سخت در اضطراب و نگرانى به سر مى‏بردند، زنان چه پیرو جوان از خانه‏ها بیرون آمدند و در حالى که در شهر مى‏گشتند به هر دسته از مدافعان که مى‏رسیدند، جمله‏هاى تهییج‏آمیزى مربوط به دفاع از شهر و حفظ نوامیس بر زبان مى‏راندند و حمیت و غیرت ایشان را به جوش مى‏آوردند. تمام مردم شهر با گریه و فریاد به خدا استغاثه کردند و از امیرمؤمنان على(ع) مدد خواستند، خداوند به فریادشان رسید، دشمن گریخت و جمعش پراکنده گشت. 

مردم نجف، احساس کردند که وهابیها دست‏بردار نیستند و به هر حال به نجف حمله خواهند کرد نخستین اقدامى که کردند، این بود که خزانه امیرمؤمنان على(ع) را به بغداد منتقل ساختند تا مانند خزانه حرم نبوى به غارت نرود. پس از آن آماده دفاع از وطن و جان خود شدند.

پیشوا و رهبر مردم در دفاع از شهر نجف، عالم بزرگ شیعه علامه شیخ جعفر کاشف‏الغطاء بود که علماى دیگر نیز او را یارى مى‏کردند، مردم شروع به جمع‏آورى اسلحه نمودند و چند بعد روز از این آمادگى، سپاه وهابى در اطراف شهر فرود آمدند و شب را در بیرون حصار ماندند.

گویند عده تمام کسانى که در آن موقع از نجف دفاع مى‏کردند، بیش از دویست تن نبودند، زیرا مردم نجف پس از اطلاع از هجوم وهابیها، گریخته و به عشایر عراق پناه برده بودند. تنها جمعى از مشاهیر علما از قبیل شیخ حسین نجف و شیخ خضر شلال و سید جواد صاحب مفتاح‏الکرامه و شیخ مهدى ملاکتاب و گروهى دیگر از علما باقى مانده بودند که کاشف‏الغطاء را یارى مى‏کردند آنان، همه تن به مرگ داده بودند، زیرا شماره دشمنان و مهاجمان بسیار و ایشان اندک بودند. اما با کمال تعجب مشاهده شد که سپاه وهابى، درحالى که شب را در بیرون دروازه‏هاى شهر به روز مى‏رساندند، هنوز سپیده‏دم ندمیده بود که همه آنها از اطراف شهر پراکنده شده بودند. و از کسانى که خود شاهد و ناظر جریان بوده است، تعداد وهابیان مهاجم به نجف را 15000 تن ذکر کرده که 700 نفر از ایشان به قتل رسیدند.

ابن بشر مورخ نجدى در تاریخ نجد درباره حمله وهابیها به نجف مى‏نویسد که: در سال 1220 سعود با سپاهى انبوه از نجد و نواحى آن به بیرون مشهد معروف در عراق(نجف) فرود آمد و مسلمانان را (وهابیان) در اطراف شهر پراکنده ساخت و دستور داد باروى شهر را خراب کنند، چون یاران او به شهر نزدیک شدند، به خندقى عریض و عمیق برخورد کردند و هرچه خواستند نتوانستند از آن عبور کنند و در جنگى که میان دو طرف رخ داد، در اثر تیراندازى از بارو و برجهاى شهر جمعى از وهابیها(به تعبیر ابن بشر) مسلمانان کشته شدند و آنها بناچار از شهر عقب نشستند و به غارت نواحى و اطراف پرداختند.

این چه خندقى بود که دور نجف کنده شده بود و وهابیان از آن نتوانستند عبور کنند؟ مورخان دیگر هیچکدام از چنین خندقى سخن نگفته‏اند و کیفیت و جریان ماوقع را شرح نداده‏اند. تنها مرحوم «سید محمد جواد عاملى‏» که خود شاهد و جزء مدافعان نجف بوده، گفته است که حتى بعضى از آنان به بالاى دیوار شهر نیز راه یافتند و نزدیک شد که شهر را به تصرف آورند، لیکن از امیرالمؤمنین معجزات و کراماتى به وقوع پیوست که باعث نابودى بسیارى از مهاجمان و عقب‏نشینى آنها گردید. 

خلاصه اینکه: سعود بن عبدالعزیز گاه به گاه به نجف اشرف هجوم مى‏آورد و چند تنى را در بیرون شهر مى‏یافت و به قتل مى‏رساند، لیکن امکان وارد شدن به شهر براى او امکان‏پذیر نبود، اهل نجف در دفع وهابیها به خداوند پناه مى‏بردند و به امیرمؤمنان(ع) استغاثه مى‏نمودند و مورد حمایت قرار مى‏گرفتند. 

مى‏گویند: علت این که وهابیها مکرر به نجف حمله مى‏کردند، این بود که محلى به نام «رحبه‏» را در نزدیکى نجف پایگاه خود قرار داده بودند. هنگامى که سعود از رحبه به قصد حمله به نجف حرکت مى‏کرد، مردم شهر با خبر مى‏شدند و دروازه‏ها را مى‏بستند وهابیها در اطراف حصار شهر حرکت مى‏کردند و اگر کسى را مى‏یافتند به قتل مى‏رسانیدند و سرش را به داخل حصار مى‏انداختند، و عقب‏نشینى مى‏کردند و کارى از پیش نمى‏بردند.

حوادث عاشورا و شهادت امام و یارانش به نقل از لهوف

فى وَصْفِ حَالِ الْقِتالِ وَما یَقْرُبُ مِنْ تِلْکَ الْحالِ

قالَ الرّاوى

وَنَدَبَ عُبَیْدُ اللّهِ بْنِ زِیادٍ اءَصْحابَهُ إِلى قِتالِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام ، فَاءَتَّبَعُوهُ، وَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاءَطاعُوهُ، وَاشْتَرى مِنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ وَدَعاهُ إِلى وَلا یَةِ الْحَرْبِ فَلَبّاهُ.

وَخَرَجَ لِقِتالِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام فى اءَرْبَعَةِ آلافِ فارِسٍ، وَاءَتْبَعَهُ ابْنُ زِیادٍ بِالْعَساکِرِ لَعَنَهُمُ اللّهُ، حَتّى تَکامَلَتْ عِنْدَهُ إِلى سِتِّ لَیالٍ خَلَوْنَ مِنَ الْمُحَرَّمِ عِشْرُونَ اءَلْفَ فارِسٍ.

فَضَیَّقُوا عَلَى الْحُسَیْنِ علیه السّلام حَتّى نالَ مِنْهُ الْعَطَشُ وَمِنْ اءَصْحابِهِ.

گزارش از حوادث عاشورا و شهادت امام علیه السّلام و یاران با وفایش

راوى گوید: عبیداللّه زبان به دعوت اصحاب خویش برگشود که با نور چشم رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله ، ستیزند وخون آن مظلوم را بریزند. آن بدنهادان نیز متابعت کردند و حلقه فرمانش در گوش نهادند و آن شیطان مردود از قوم خود طلب نمود که در طاعتش در آیند و زنگ غبار از خاطر بزدایند. آن بى دینان نیز انگشت اطاعت بر دیده نهادند و سر به فرمانش ‍ دادند و آن زیانکار از عمر تبهکار، آخرت را به دنیاى خود خریدار شد. آن غَدّار نابکار هم دین به دنیا فروخت و فرمان ایالت رى را بیاندوخت خواستش که امیر لشکر کند و عهد خدا و رسول صلّى اللّه علیه و آله را بشکند، عمر سعد نیز لبیّکى بگفت و کفر باطنى را نتوانست نهفت . با چهار هزار لشکر خونخوار از کوفه بیرون آمد و جنگ فرزند سیّد ابرار و نور دیده حیدر کرّار را مصمّم گردید. پس از آن ، عبیداللّه بن زیاد لشکر پس از لشکر به دنبال آن بدبنیاد روانه نمود تا آنکه در روز ششم محرّم الحرام بیست هزار سواره لشکر بى دین بد آئین در کربلا جمع آمدند و کار را بر حسین مظلوم علیه السّلام تنگ گرفتندتا به حدّى که تشنگى بر خود و اصحابش استیلا یافت

فَقامَ علیه السّلام وَاءَتَّکى عَلى قائِمِ سَیْفِهِ وَنادى بِاءَعْلى صَوْتِهِ، فَقالَ: اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْرِفُونَنى ؟.

قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ، اءَنْتَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ وَسِبْطِهِ.

قالَ: اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَدّى رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله ؟.

قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ اءُمّى فاطِمَةَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ؟.

قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: ((اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ اءَبى عَلِیَ بْنَ اءَبی طالِبٍ؟)). قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَدَّتى خَدیجَةَ بِنْتَ خُوَیْلِدٍ اءَوَّلُ نِساءِ هذِهِ الاُْمَّةِ إِسْلاما؟.

قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.

نخستین سخنرانى امام علیه السلام در کربلا 

پس از آن ، امام مظلوم برپاخاست و تکیه بر قائمه شمشیر خود نمود و به آواز بلند این کلمات را ادا فرمود

اى مردم ! شما را به خدا سوگند مى دهم ، آیا مرا مى شناسید و عارف به حق من هستید؟ در جواب آن جناب همگى گفتند: بلى تو را مى شناسیم ، تویى فرزند رسول صلّى اللّه علیه و آله و قرة عین البتول که دختر پیغمبر است . پس تویى سِبْط آن جناب

امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند که آیا مى دانید که جدّ بزرگوار من رسولِ پروردگار عالمیان است ؟

گفتند: خدا شاهد است که مى دانیم

امام علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا مى دانید که جدّه من خدیجه بنت خُوَیْلد است و او اوّل زنى بود در این اُمّت که اسلام را اختیار و تصدیق احمد مختار صلّى اللّه علیه و آله نمود؟

گفتند: خدایا تو گواهى که مى دانیم

امام علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند که آیا مى دانید که حمزه سیدالشهداء عموى پدرم على بن ابى طالب علیه السّلام است ؟

گفتند: خدایا شاهدى که این را هم مى دانیم

قالَ: اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ حَمْزَةَ سَیِّدَ الشُّهَداءِ عَمُّ اءَبى ؟.

قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَعْفَرَ الطَّیّارَ فِى الْجَنَّةِ عَمّى ؟.

قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ هذا سَیْفُ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله اءَنَا مُتَقَلِّدُهُ؟

قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ هذِهِ عِمامَةُ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله اءَنَا لابِسُها؟.

قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اءُنْشُدُکُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ عَلِیّا علیه السّلام کانَ اءَوَّلُ النّاسِ إِسْلاما واءَعْلَمَهُمْ عِلْما وَاءَعْظَمَهُمْ حِلْما وَاءَنَّهُ وَلِیُّ کُلُّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ؟.

قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمى وَاءَبى صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ الذّائِدُ عَنِ الْحَوْضِ، یَذُودُ عَنْهُ رِجالا کَما یُذادُ الْبَعیرُ الصّادِرُ عَلَى الْماءِ، وَلِواءُ الْحَمْدِ بِیَدِ اءَبى یَوْمَ الْقِیامَةِ؟!!

امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم ، آیا مى دانید که جعفر طیّار در بهشت عنبر سرشت ، عموى من است ؟

گفتند: خداوندا ما مى دانیم که چنین است

باز آن امام برگزیده خداوند بى نیاز به آن گروه ستم پرداز، فرمود: شما را به خدا سوگند که مى دانید این شمشیرى که در میان بسته ام همان شمشیر سیّد اَبرار است ؟

گفتند: بلى ، به خدا این را هم مى دانیم امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم ، اطلاع دارید که عمامه اى که بر سر من است همان عمامه احمد مختار صلّى اللّه علیه و آله و رسول پروردگار است ؟

گفتند: به خدا که این را هم مى دانیم

حضرت فرمود: به خدا که مى دانید شاه ولایت على علیه السّلام اول کسى بود که قبول دعوت اسلام از سیّد اَنام نمود و او است آن کس که پایه علمش ‍ والا و درجه حلمش از همه کس اَرْفَع و اَعْلى است و اوست ولىّ هر مؤ من و مؤ منه ؟

گفتند: به خدا که این فضیلت را هم مى دانیم

اباعبداللّه علیه السّلام فرمود: پس به چه جهت ریختن خون مرا حلال شمردید و حال آنکه پدرم در روز رستاخیز مردمانى را از حوض کوثر دور خواهد نمود چنانکه شتران را از سرِ آب برانند ولواء حمد در آن روز به دست اوست .

قالُوا: قَدْ عَلِمْنا ذلِکَ کُلَّهُ وَنَحْنُ غَیْرُ تارِک یکَ حَتّى تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطْشانا

فَلَمّا خَطَبَ هذِهِ الْخُطْبَةَ وَسَمِعَ بَناتُهُ وَاءُخْتُهُ زَیْنَبُ کَلامَهُ بَکَیْنَ وَنَدَبْنَ وَلَطَمْنَ وَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُهُنَّ.

فَوَجَّهَ إِلَیْهِنَّ اءَخاهُ الْعَبّاسَ وَعَلِیّا إِبْنَهُ وَقالَ لَهُما: سَکِّتاهُنَّ فَلَعَمْرى لَیَکْثُرَنَّ بُکاؤُهُنَّ.

قالَ الرّاوى : وَوَرَدَ کِتابُ عُبَیْدِ اللّهِ عَلى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ یَحِثُّهُ عَلى تَعْجیلِ الْقِتالِ، وَیَحُذِّرُهُ مِنَ التَّاءْخیرِ وَالاِْهْمالِ، فَرَکِبُوا نَحْوَ الْحُسَیْنِ علیه السّلام .

وَاءَقْبَلَ شِمْرُ بْنُ ذِى الْجَوْشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ- فَنادى : اءَیْنَ بَنُو اءُخْتى عَبْدُ اللّهِ وَجَعْفَرُ وَالْعَبّاسُ وَعُثْمانُ؟

فَقالَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام : اءَجیبُوهُ وَإِنْ کانَ فاسِقا، فَإِنَّهُ بَعْضُ اءَخْوالِکُمْ

فَقالُوا لَهُ: ما شَاءْنُکَ؟

فَقالَ: یا بَنى اءُخْتى اءَنْتُمْ آمِنُونَ، فَلا تَقْتُلُوا اءَنْفُسَکُمْ مَعَ اءَخیکُمُ الْحُسَیْنِ، وَاءَلْزِمُوا طاعَةَ اءَمِیرِالْمُؤْمِنینَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ

گفتند: همه این فضایل که شمردى بر آنها علم و اقرار داریم و با وجود این دست از تو بر نمى داریم تا آنکه تشنه کام شربت مرگ را بچشى  چون آن سیّد مظلومان و آن امام انس و جان ، خطبه خویش را اتمام نمود خواهران و دخترانش استماع کلام او را کردند، صداها به گریه و ندبه برآوردند و سیلى به صورت خود نواختند و صداها به ناله بلند نمودند. امام علیه السّلام برادر خود حضرت عباس و فرزندش على اکبر علیهماالسّلام را به سوى اهل حرم فرستاد و فرمود: ایشان را ساکت نمایید، به جان خودم قسم که آنها گریه هاى بسیار در پیش دارند.

جواب دندانشکن عباس علیه السّلام به شمر لعین 

راوى گوید: فرمان عبیداللّه بن زیاد پلید به عمربن سعد نحس ، به این مضمون رسید که او را تحریص مى نموده به تعجیل در قتال و بیم داده بود از تاءخیر و اهمال . پس لشکر شیطان به امر آن بى ایمان ، رو به جانب امام انس ‍ و جان آوردند و شمرذى الجوشن ، آن سرور اهل فِتَن ، ندا در داد که کجایند خواهرزادگان من : عبداللّه ، جعفر، عباس ، و عثمان ؟ امام حسین علیه السّلام به برادران گرامى خویش فرمود: جواب این شقى را بدهید گرچه او فاسق و بى دین است ولى از زمره دائى هاى شماست . آن جوانان برومند حیدر کرّار به آن کافر غدّار، فرمودند: تو را با ما چه کار است ؟ آن ملعون نابکار عرضه داشت : اى نوردیدگان خواهرم ! شما در مهد امان به راحت باشید و خود را با برادرتان حسین ، به کشتن ندهید و ملتزم قید طاعت یزید پلید امیرالمؤ منین (؟!) باشید تا به سلامت برهید.

قالَ: فَناداهُ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِیٍّ

تَبَّتْ یَداکَ وَلُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ اءَمانِکَ یا عَدُوَّ اللّهِ، اءَتَأْمُرْنا اءَنْ نَتْرُکَ اءَخانا وَسَیِّدَنَا الْحُسَیْنَ بْنَ فاطِمَةَ وَنَدْخُلَ فى طاعَةِ اللُّعَناءِ اءَوْلادِ اللُّعَناءِ.

قالَ: فَرَجَعَ الشِّمْرُ إِلى عَسْکَرِهِ مُغْضِبا.

قالَ الرّاوى : وَلَمّا رَاءَى الْحُسَیْنُ علیه السّلام حِرْصَ الْقَوْمِ عَلى تَعْجیلَ الْقِتالِ وَقِلَّةَ انْتِفاعِهِمْ بِالْمَواعِظِ الْفِعالِ وَالْمَقالِ قالَ لاَِخیهِ الْعَبّاسِ:

((إِنِ اسْتَطَعْتَ اءَنْ تَصْرِفَهُمْ عَنّا فى هذَا الْیَومِ فَافْعَلْ، لَعَلَّنا نُصَلّى لِرَبِّنا فى هذِهِ اللَّیْلَةِ، فَإِنَّهُ یَعْلَمُ اءَنّى اءُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وَتِلاوَةَ کِتابِهِ)).

قالَ الرّاوى : فَسَاءَلَهُمُ الْعَبّاسُ ذلِکَ، فَتَوَقَّفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ.

فَقالَ لَهُ عَمْرُو بْنُ الْحَجّاج الزُّبَیْدى :

وَاللّهِ لَوْ اءَنَّهُمْ مِنَ التُّرْکِ وَالدَّیْلَمِ وَسَاءَلُوا مِثْلَ ذلِکَ لاََجَبْناهُمْ، فَکَیْفَ وَهُمْ آلُ مُحَمَّدٍ، فَاءَجابُوهُمْ إِلى ذلِکَ.

پس حضرت عباس علیه السّلام به آن پلید، فریاد برآورد که دستت بریده باد وخدا لعنت کناد مر اماننامه ترا! اى دشمن خدا؛ ما را امر مى کنى که برادر و سیّد خود حسین فرزند فاطمه علیهماالسّلام را وابگذاریم وبنده طاعت لعینان و اولاد لعینان باشیم ؟! راوى گوید: شمر بى باک پس از استماع این کلام از فرزند امام ، مانند خوک خشمناک به جانب لشکریان شتافت و بازگشت به سوى نیروهاى خود نمود. راوى گوید: چون آن فرزند سیّد اَنام ، حسین علیه السّلام ، مشاهده نمود که لشکر شقاوت اثر حریص اند که به زودى نائره جنگ را مُشتعل سازند و به امر قتال بپردازند و کلام حق و موعظه آن صدق مطلق ، اصلا بر دلهاى سخت ایشان اثر ندارد و نه مشاهده صدور افعال حمیده و اقوال جمیله آن جناب براى ایشان انتفاعى حاصل است ، به برادرش ابوالفضل فرمود: اگر تو را قدرت است در این روز، شرّ این اَشْقیا را از ما بگردان و ایشان را باز گردان که شاید امشب را از براى رضاى پروردگار نماز بگزارم ؛ زیرا خداى متعال مى داند که نماز از براى او و تلاوت کتاب او را بسیار دوست مى دارم . راوى گوید: حضرت عباس ‍ علیه السّلام از آن گروه حق نشناس مهلت یک شب را درخواست کرد. عمرسعد لعین تاءمّل کرد و جواب نداد. عَمْرو بن حَجّاج زبیدى به سخن آمد و گفت : به خدا سوگند که اگر به جاى ایشان ، ترکان و دیلمان مى بودند و این تقاضا را از ما مى کردند، البته ایشان را اجابت مى نمودیم ، حال چه شده که آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله را مهلت نمى دهید؟! پس آن مردم بى حیا، یک شب را به

قالَ الرّاوى : وَجَلَسَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام فَرَقِدَ، ثُمَّ اسْتَیْقَظَ وَقالَ: یا اءُخْتاهُ إِنّى رَاءَیْتُ السّاعَةَ جَدّى مُحَمَّدا صلّى اللّه علیه و آله وَاءَبى عَلِیّا وَاءُمّى فاطِمَةَ وَاءَخى الْحَسَنَ وَهُمْ یَقُولُونَ: یا حُسَیْنُ إِنَّکَ رائِحٌ إِلَیْنا عَنْ قَریبٍ.

وَفى بَعْضِ الرِّوایاتِ: غَدا

قالَ الرّاوى : فَلَطَمَتْ زَیْنَبُ وَجْهَها وَصاحَتْ وَبَکَتْ

فَقالَ لَهَا الْحُسَیْنُ علیه السّلام : مَهْلا، لا تُشْمِتِى الْقَوْمَ بِنا

ثُمَّ جاءَ اللَّیْلُ، فَجَمَعَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام اءَصْحابَهُ، فَحَمِدَ اللّهَ وَاءَثْنى عَلَیْهِ، ثُمَّ اءَقْبَلَ عَلَیْهِمْ وَقالَ: ((اءَمّا بَعْدُ، فَإِنّى لا اءَعْلَمُ اءَصْحابا اءَصْلَحَ مِنْکُمْ، وَلا اءَهْلَ بَیْتٍ اءَفْضَلَ مِنْ اءَهْلِ بَیْتى ، فَجَزاکُمُ اللّهُ عَنّى جَمیعا خَیْرا، وَهذَا اللَّیْلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلا، وَلْیَاءْخُذْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِیَدِ رَجُلٍ مِنْ اءَهْلِ بَیْتى ، وَتَفَرَّقُوا فى سَوادِ هذَا اللَّیْلُ وَذَرُونى وَهؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَإِنَّهُمْ لا یُریدُونَ غَیْرى)).

خامس آل عبا، مهلت دادند. راوى گوید: امام حسین علیه السّلام بر روى زمین بنشست و لحظه اى او را خواب ربود، پس بیدار شد و به خواهر خود فرمود: اى خواهر! اینک در همین ساعت جدّ بزرگوارخود حضرت محمد مصطفى صلّى اللّه علیه و آله و پدر عالى مقدار خویش على مرتضى و مادرم فاطمه و برادرم حسن علیهم السّلام را در خواب دیدم که فرمودند: اى حسین ! عنقریب نزد ما خواهى بود. و در بعضى روایات چنین آمده است که فردا به نزد ما خواهى بود. راوى گوید: علیاى مخدّره زینب خاتون پس از شنیدن این سخنان از آن امام انس و جان ، سیلى به صورت خود نواخت و صیحه کشید و گریه نمود. امام حسین علیه السّلام فرمود: اى خواهر مهربان ، آرام باش و ما را مورد شماتت دشمن مساز.

آخرین شب زندگى امام حسین علیه السّلام 

چون شب عاشورا در رسید، حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام ، اصحاب و یاران خود را جمع نمود و شرایط حمد وثناء الهى را به جا آورد و رو به یاران خود نمود و فرمود: ((أَمّا بَعْدُ،...))؛یعنى من هیچ اصحابى را صالح تر و بهتر از شما و نه اهل بیتى را فاضل تر و شایسته تر از اهل بیت خویش ‍ نمى دانم . خدا به همگى شما جزاى خیر دهاد. اینک تاریکى شب شما را فرا گرفته است ؛ پس این شب را مرکب خویشتن نمایید و هر یک از شما دست یکى از مردان اهل بیت مرا بگیرید و در این شب تار از دور من ، متفرّق شوید و مرا به این گروه دشمن وا بگذارید؛ زیرا ایشان را اراده اى بجز من نیست .

فَقالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَاءَبْناؤُهُ وَاءَبْناءُ عَبْدِ اللّهِ بْنِ جَعْفَرٍ: وَلِمَ نَفْعَلُ ذلِکَ لِنَبْقى بَعْدَکَ! لا اءَرانَا اللّهُ ذلِکَ اءَبَدا، وَبَدَاءَهُمْ بِهذَا الْقَوْلِ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ تابَعُوهُ.

قالَ الرّاوى : ثُمَّ نَظَرَ إِلى بَنى عَقیلٍ فَقالَ: حَسْبُکُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِصاحِبِکُمْ مُسْلِمٍ، إِذْهَبُوا فَقَدْ اءَذِنْتُ لَکُمْ.

وَرُوِیَ مِنْ طَریقٍ آخَرَ قالَ:

فَعِنْدَها تَکَلَّمَ إِخْوَتُهُ وَجَمیعُ اءَهْلِ بَیْتِهِ وَقالُوا: یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ فَماذا یَقُولُ النّاسُ لَنا وَ ماذا نَقُولُ لَهُمْ، نَقُولُ إِنّا تَرَکْنا شَیْخَنا وَ کَبیرنا وَ سَیِّدَنا وِإِمامَنا وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّنا، لَمْ نَرْمِ مَعَهُ بِسَهْمٍ وَلَمْ نَطْعَنْ مَعَهُ بِرُمْحٍ وَلَمْ نَضْرِبْ مَعَهُ بِسَیْفٍ.

لا وَاللّهِ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لا نُفارِقُکَ اءَبَدا، وَلکِنّا نَقیکَ بِاءَنْفُسِنا حَتّى نُقْتَلَ بَیْنَ یَدَیْکَ وَنَرِدَ مَوْرِدَکَ، فَقَبَّحَ اللّهُ الْعیشَ بَعْدَکَ.

ثُمَّ قامَ مُسلْمٌ بْنُ عَوْسَجَةَ وَقالَ: نَحْنُ نُخَلّیکَ هکَذا وَنَنْصَرِفُ عَنْکَ وَقَدْ اءَحاطَ بِکَ هذَا الْعَدُوُّ،

حضرت چون این سخنان را فرمود، برادران و فرزندانش و فرزندان عبداللّه بن جعفر، به سخن در آمدند و عرضه داشتند: به چه سبب این کار را بکنیم ؛ آیا از براى آنکه بعد از تو در دنیا زنده بمانیم ؟ هرگز خدا چنین روزى را به ما نشان ندهاد. و اول کسى که این سخن بر زبان راند عباس علیه السّلام بود و سایر برادران نیز تابع او شدند. راوى گوید: سپس از آن ، حضرت نظرى به جانب فرزندان عقیل نمود و به ایشان فرمود: مصیبت مسلم شما را بس ‍ است ؛ من شما را اذن دادم به هر جا که خواهید بروید. و از طریق دیگر چنین روایت گردیده که چون آن امام انس و جان این گونه سخنان بر زبان هدایت ترجمان ادا فرمود، یک مرتبه برادران و جمیع اهل بیت آن جناب با دل کباب ، در جواب گفتند: اى فرزند رسول خدا، هرگاه تو را وابگذاریم و برویم ، مردم به ما چه خواهند گفت و ما به ایشان چه پاسخى بگوییم ؟ آیا بگوییم که ما بزرگ و آقاى خود و فرزند دختر پیغمبر خویش را در میان گروه دشمنان تنها گذاشتیم و نه در یارى او تیرى به سوى دشمن افکندیم و نه طعن نیزه به اعداى او زدیم و نه ضربت شمشیرى به کار بردیم ؛ به خدا سوگند که چنین امرى نخواهد شد؛ ما هرگز از تو جدا نمى شویم و لکن خویش را سپر بلا مى نماییم و به نفس خود، تو را نگاهدارى مى کنیم تا آنکه در پیش روى تو کشته شویم و در هر مورد که تو باشى ما هم بوده باشیم . خدا زندگانى را بعد از تو زشت و قبیح گرداند! در این هنگام مُسْلِم بن عَوْسَجه از جاى برخاست با دل محزون این گونه

لا وَاللّهِ لا یَرانى اللّهُ اءَبَدا وَاءَنَا اءَفْعَلُ ذلِکَ حَتّى اءَکْسِرَ فى صُدُورِهِمْ رُمْحى وَاءَضْرُبُهُمْ بِسَیْفى ما اءَثْبَتَ قائِمُهُ بِیَدى ، وَلَوْ لَمْ یَکُنْ لى سِلاحٌ اءُقاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجارَةِ، وَلَمْ اءُفارِقْکَ اءَوْ اءَمُوتَ مَعَکَ.

قالَ: وَقامَ سَعیدٌ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفیّ فَقالَ:

لا وَاللّهِ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لا نُخَلّیکَ اءَبَدا حَتّى یَعْلَمَ اللّهُ اءَنّا قَدْ حَفِظْنا فیکَ وَصِیَّةَ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه علیه و آله ، وَلَوْ عَلِمْتَ اءَنّى اءُقْتَلُ فیکَ ثُمَّ اءُحْیى ثُمَّ اءُخْرَجُ حَیّا ثُمَّ اءُذْرى - یُفْعَلُ بى ذلِکَ سَبْعینَ مَرَّةً- ما فارَقْتُکَ حَتّى اءَلْقى حِم امى دُونَکَ، فَکَیْفَ وَإِنَّما هِیَ قَتْلَةٌ واحِدَةٌ ثُمَّ اءَنالُ الْکَرامَةَ الَّتی لاانْقِض اءَ لَها اءَبَدا؟!

ثُمَّ قامَ زُهَیْرٌ بْنُ الْقَیْنِ وَقالَ: وَاللّهِ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لَوَدَدْتُ اءَنّى قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ اءَلْفَ مَرَّةٍ وَإِنَّ اللّهَ تَعالى قَدْ دَفَعَ الْقَتْلَ عَنْکَ وَعَنْ هؤُلاءِ الْفِتْیَةِ مِنْ إِخْوانِکَ وَوُلْدِکَ وَاءَهْلِ بَیْتِکَ.

قالَ: وَتَکَلَّمَ جَماعَةٌ مِنْ اءَصْحابِهِ بِمِثْلِ ذلِکَ وَقالُوا: اءَنْفُسُنا لَکَ الْفِداءُ نَقیکَ بِاءَیْدینا وَوُجُوهِنا، فَاذا

دُرّ مکنون بسُفت ، گفت : آیا همین طور تو را بگذاریم و از تو بر گردیم و برویم با آنکه این همه دشمنان اطراف تو را فرا گرفته باشند؟! هرگز! به خدا سوگند! چنین نخواهد شد؛ خدا به من چنین امرى را نشان ندهاد؛ من خود به یاریت مى کوشم تا آنکه نیزه خود را در سینه اعداء بزنم ، تا شکسته گردد و تا قائمه شمشیر به دست من است ایشان را ضربت مى زنم و اگر مرا سلاحى نباشد که با آن مقاتله کنم ، سنگ به سوى آنها پرتاب خواهم کرد و از خدمت شما جدا نمى شوم تا با تو بمیرم . راوى گوید: سعیدبن عبد اللّه حنفى برخاست و عرض نمود: نه واللّه ، ما تو را هرگز تنها نمى گذاریم و ملازم رکاب شما هستیم تا خدا بداند که ما در حقّ تو وصیّت محمد پیغمبرش را محافظت کردیم و اگر بدانم که من در راه تو کشته مى شوم ، پس ‍ مرا زنده مى کنند و بعد از آن مى سوزانند و خاکستر مرا بر باد مى دهند و تا هفتاد مرتبه چنین کنند از تو جدا نخواهم شد تا آنکه مرگ خودم را در پیش ‍ روى تو ببینم چگونه یارى تو نکنم و حال آنکه یک مرتبه کشته شدن بیش ‍ نیست و بعد از آن به کرامتى خواهم رسید که هرگز انتها ندارد. پس از آن زُهیر بن قین برپاى خاست و گفت : یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! دوست مى دارم که کشته شوم و بعد از آن دوباره زده شوم تا هزار مرتبه چنین باشم و خداى متعال کشته شدن را از تو و این جوانان و برادران و اولاد و اهل بیت تو بردارد.

و گروهى از اصحاب آن امام بر حقّ بر همین نَسَق ، سخنان گفتند

نَحْنُ قُتِلْنا بَیْنَ یَدَیْکَ نَکُونُ قَدْ وَفَیْنا لِرَبِّنا وَقَضَیْنا ما عَلَیْنا.

وَقیلَ لِمُحَمَّدٍ بْنِ بَشیرٍ الْحَضْرَمِیّ فی تِلْکَ الْحالِ، قَدْ اءُسِّرَ إِبْنُکَ بِثَغْرِ الرَّی .

فَقالَ: عِنْدَ اللّهِ اءَحْتَسِبُهُ وَنَفْسى ، ما کُنْتُ اءُحِبُّ اءَنْ یُوسَرَ وَاءَنَا اءَبْقى بَعْدَهُ.

فَسَمِعَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام قَوْلَهُ فَقالَ:

((رَحِمَکَ اللّهُ، اءَنْتَ فى حَلٍّ مِنْ بَیْعَتى ، فَاعْمَلْ فى فَکاکِ إِبْنِکَ)).

فَقالَ: اءَکَلْتَنى السِّباعُ حَیّا إِنْ فارَقْتُکَ.

قالَ: فَاءَعْطِ إِبْنَکَ هذِهِ الاَْثْوابَ الْبُرُودَ یَسْتَعینُ بِها فى فِداءِ اءَخیهِ.

فَاءَعْطاهُ خَمْسَةَ اءَثْوابٍ قیمَتُها اءَلْفُ دینارٍ.

قالَ الرّاوى : وَباتَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام وَاءَصْحابُهُ تِلْکَ اللَّیْلَةَ وَلَهُمْ دَوِیُّ کَدَوِیِّ النَّحْلِ، ما بَیْنَ راکِعٍ وَساجِدٍ وَقائِمٍ وَقاعِدٍ.

فَعَبَرَ إِلَیْهِمْ فى تِلْکَ اللَّیْلَةِ مِنْ عَسْکَرِ عُمَرَ بْنِ

و عرضه ها داشتند که جانهاى ما به فداى تو باد، ما تو را به دستها و روى هاى خویش حراست مى کنیم تا آنکه در حضور تو کشته شویم و به عهد پروردگار خود وفا نموده و آنچه بر ذمّت ما واجب است به جاى آورده باشیم . و در این حال ، محمدبن بشیر حضرمى را گفتند که فرزند تو در سرحدّ رى اسیر کفّار گردیده . حضرمى گفت : او را و خود را در نزد خدا احتساب مى کنم و مرا محبوب نیست که او اسیر باشد و من بعد از او زندگانى نمایم . چون امام حسین علیه السّلام این سخن را از او بشنید فرمود: خدا تو را رحمت کناد؛ تو را از بیعت خود، حلال نمودم برو و کوشش نما که فرزندت را از اسیرى برهانى .

آن مؤ من پاک دین به خدمت امام علیه السّلام عرض کرد: جانوران صحرا مرا پاره پاره کنند بهتر است از اینکه از خدمت مفارقت جویم . امام علیه السّلام فرمود: پس این چند جامه بُرد یمانى را به فرزند دیگرت بده که او به وسیله آنها برادر خود را از اسیرى نجات دهد. پس پنج جامه قیمتى که هزار اشرفى بهاى آنها بود به او عطا فرمود.

راوى گوید: امام مظلومان با اصحاب سعادت انتساب ، آن شب را به سر بردند در حالتى که مانند زنبور عسل زمزمه دعا و ناله و عبادت از ایشان بلند بود؛ بعضى در رکوع و برخى در سجود و پاره اى در قیام و قعود بودند. پس ‍ در آن شب سى و دو نفر از لشکر پسر سعد لعین بر آن قوم سعادت آیین عبور نمودند. ظاهر از عبارت آن است که به ایشان ملحق شدند و حال حضرت امام علیه السّلام همیشه در کثرت

سَعْدٍ إِثْنانِ وَثَلاثُونَ رَجُلا. وَکَذا کانَتْ سَجِیَّةُ الْحُسَیْنِ علیه السّلام فى کَثْرَةِ صَلاتِهِ وَکَمالِ صِفاتِهِ.

وَذَکَرَ ((ابْنُ عَبْدَ رَبِّهِ فِى الْجُزْءِ الرّابِعِ مِنْ کِتابِ ((الْعِقْدِ)) قالَ:

قیلَ لِعَلیٍّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسّلام : ما اءَقَلَّ وُلْدَ اءَبیکَ؟

فَقالَ: اءَلْعَجَبُ کَیْفَ وُلِدْتُ لَهُ، کان یُصَلّى فِى الْیَوْمِ وَاللَّیْلَةِ اءَلْفَ رَکْعَةٍ، فَمَتى ک انَ یَتَفَرَّغُ لِلنِّساءِ.

قالَ: فَلَمّا کانَ الْغَداةُ اءَمَرَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام بِفُسْطاطٍ فَضُرِبَ وَاءَمَرَ بِجَفْنَةٍ فیها مِسْکٌ کَثیرٌ وَجُعِلَ فیها نُورَةٌ، ثُمَّ دَخَلَ لِیَطْلِیَ.

فَرُوِیَ: اءَنَّ بُرَیْرَ بْنَ خُضَیْرٍ الْهَمْدانی وَعَبْدَ الرَّحْمنِ بْنَ عَبْدِ رَبِّهِ الاَْنْصاری وَقَفا عَلى بابِ الْفُسْطاطِ لِیَطْلِیا بَعْدَهُ، فَجَعَلَ بُرَیْرٌ یُضاحِکُ عَبْدَ الرَّحْمنِ.

فَقالَ لَهُ عَبْدُ الرَّحْمنِ: یا بُرَیْرُ اءَتَضْحَکُ! ما هذِهِ ساعَةُ ضِحْکٍ وَلا باطِلٍ.

فَقالَ بُرَیْرٌ: لَقَدْ عَلِمَ قَوْمى اءَنَّنى ما اءَحْبَبْتُ الْباطِلَ کَهْلا وَلا شابّا، وَإِنَّما اءَفْعَلُ ذلِکَ اسْتِبْشارا بِما

صلات و در صفات کمالیه آن فرزند سرور کاینات ، بر این منوال بوده است . اِبْن عَبْدَ رَبّه از علماى عامّه در جزو چهارم از کتاب ((عقدالفرید)) خود ذکر نموده که خدمت افضل المتهجّدین امام زین العابدین علیه السّلام عرض ‍ نمودند که چقدر پدر بزرگوار تو را اولاد اندک بوده ؟ در جواب فرمود: عجب دارم که من چگونه از او متولد گردیدم ؛ زیرا که آن حضرت در هر شبانه روزى ، هزار رکعت نماز مى خواند! پس با چنین حال چگونه فراغت داشت که بازنان مجالست نماید. راوى گوید: چون صبح روز دهم گردید حضرت سیدالشهداء علیه السّلام فرمان داد که خیمه بر پا نمودند و امر فرمود که کاسه بزرگى که عرب آن را ((جفنه )) مى گویند، پر از مُشک فراوان و نوره کردند. پس آن جناب داخل آن خیمه گردید از براى آنکه نوره بکشد.

شادمانى اصحاب در شب عاشورا 

چنین روایت است که بُریر بن خُضَیر همدانى و عبدالرّحمن بن عبد ربّه انصارى بر در همان خیمه ایستاده بودند تا آنکه بعد از امام حسین علیه السّلام ، آنها نیز نظافت نمایند. در آن حال ((بریر)) با عبدالرحمن شوخى مى نمود و او را به خنده مى آورد. عبد الرحمن به او گفت : اى بریر! این ساعت ، وقت خندیدن و بیهوده گویى نیست ، در این حالت چگونه مى خندى ؟! بریر گفت : کسان من همه مى دانند که من نه در هنگام جوانى و نه در حال پیرى ، سخنان باطل و بیهوده را دوست نداشتم و این شوخى من از جهت اظهار خرّمى و بشارت است به آنچه که به سوى آن خواهیم رفت ؛ به خدا سوگند، نیست .

نَصیرُ إِلَیْهِ، فَوَاللّهِ ما هُوَ إِلاّ اءَنْ نَلْقى هؤُلاءِ الْقَوْمَ بِاءَسْیافِنا فَنُعالِجَهُمْ بِها ساعَةً، ثُمَّ نُعانِقُ الْحُورَ الْعَیْنَ

قالَ الرّاوى

وَرَکِبَ اءَصْحابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ.

فَبَعَثَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام بُرَیْرا بْنَ خُضَیْرٍ فَوَعَظَهُمْ فَلَمْ یَسْمَعُوا وَذَکَّرَهُمْ فَلَمْ یَنْتَفِعُوا.

فَرَکِبَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام ناقَتَهُ - وَقیلَ: فَرَسَهُ- فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَاءَنْصَتُوا.

فَحَمِدَ اللّهَ وَاءَثْنى عَلَیْهِ وَذَکَرَهُ بِما هُوَ اءَهْلُهُ، وَ صَلّى عَلى مُحَمَّدٍ صلّى اللّه علیه و آله وَ عَلَى الْمَلائِکَةِ وَالاَْنْبیاءِ وَالرُّسُلِ، وَاءَبْلَغَ فى الْمَقالِ.

ثُمَّ قالَ:

((تَبّا لَکُمُ اءَیَّتُهَا الْجَماعَةُ وَتَرْحا حینَ إِسْتَصْرَخْتُمُونا والِهینَ فَاءَصْرَخْناکُمْ مُوجِفینَ.

سَلَلْتُمْ عَلَیْنا سَیْفا لَنا فى ایمانِکُمْ.

مگر آنکه یک ساعت به شمشیرهاى خویش با این قوم به کار جنگ کوشش ‍ بیاوریم و بعد از آن با حور العین هم آغوش خواهیم بود.

سخنرانى امام علیه السّلام در صبح عاشورا 

راوى گوید: لشکر عنید عمر نحس پلید سوار شدند، پس حضرت امام علیه السّلام ، بُریر بن خُضَیْر را اَشْقیا را موعظه نماید و آن مؤ من ناصح در مقابل آن گروه طالح شرط موعظه و نصیحت را به جا آورد ولى آنها گوش به نصایح او ندادند و ایشان را متذکّر ساخت ولى نفعى نبردند؛ پس خود آن حضرت به نفس نفیس مقدّس بر شتر خویش و به قولى بر اسب خود سوار گردید و از ایشان بخواست که ساکت شوند، پس ساکت شدند. آنگاه امام علیه السّلام حمد و ثناى الهى نمود و ذکر خدا به آنچه که ذات مقدّس حق را سزاوار است به جا آورد و بر ملائکه و انبیا و مُرسلین ، درود فرستاد و در گفتار و طلاقت لسان شرط بلاغت بیان را به نهایت رسانید سپس این کلمات را فرمود: اى مردم ! زیان و سختى بر شما باد! هر آینه آن هنگام که سرگردان و حیرانید از ما طلب فریادرسى کردید (شاید مراد آن حضرت طغیان معاویه لَعَنَهُ اللّهُ باشد در زمان خلافت على علیه السّلام که اهل کوفه مبتلا به طغیان و فساد او بودند و محتمل است که زمان کفر و جاهلیّت باشد که در تیه ضلالت همه خلق ، حیران بودند و به شمشیر على علیه السّلام به شاهراه هدایت رسیدند). پس ما مرکب هاى خود را راندیم و با شتاب به سویتان آمدیم از براى آنکه به فریادتان برسیم (یعنى از مذلّت کفر یا از قید طغیان معاویه ، شما را خلاص نماییم ) ولى شما بر روى ما شمشیر

وَحَشَشْتُمْ عَلَیْنا نارا إِقْتَدَحْناها عَلى عَدُوِّنا وَعَدُوِّکُمْ.

فَاءَصْبَحْتُمْ اءُلَبّاً لاَِعْدائِکُمْ عَلى اءَوْلِیائِکُمْ بِغَیْرِ عَدْلٍ اءَفْشَوْهُ فیکُمُ وَلا اءَمَلٍ اءَصْبَحَ لَکُمْ فیهِمْ.

مَهْلا - لَکُمُ الْوَیْلاتُ - تَرَکْتُمُونا وَالسَّیْفُ مِشیَمٌ وَالْجَاءْشُ طامِنُ وَالرَّاءْى لَمّا یَسْتَحْصِفُ، وَلکِنْ اءَسْرَعْتُم إِلَیْها کَطَیْرَةِ الذُّبابِ، وَتَد اعَیْتُمْ إِلَیْها کَتَهافَتِ الْفَر اشِ .

فَسُحْقا لَکُمْ یا عَبیدَ الاُْمَّةِ، وَشِذاذَ الاَْحْزابِ، وَنَبَذَةَ الْکِتابِ، ومُحَرِّفى الْکَلِمَ، وَعَصَبَةَ الاَّْثامِ، وَنَفَثَةَ الشَّیْطانِ، وَمُطْفِىَ السُّنَنِ.

اءَهؤُلاءِ تَعْضُدُونَ، وَعَنّا تَتَخاذَلُونَ؟!

اءَجَلْ وَاللّهِ غَدْرٌ فیکُمُ قَدیمٌ.

وَشَجَتْ إِلَیْهِ اءُصُولُکُمْ.

وَتَاءَزَّرَتْ عَلَیْهِ فُرُوعُکُمْ.

مى کشیدید که آن شمشیر از خود ما در دست شما بود و شعله ور نمودید بر سوزانیدن ما آتشى را که ما خود بر سوزانیدن دشمنان خود و دشمنان شما، افروخته بودیم . اى مردم ! شما جمع شده اید براى یارى و نصرت آنانکه اعداى شمایند (بنى اُمیّه ) و همراه شدید بر ضرر و هلاکت آن کسانى که فى الحقیقة دوستان و خیر خواهان شما بودند (اهل بیت علیهم السّلام ) با آنکه بنى امیّه هیچ عدل و دادى در میان شما واقع نساختند و هیچ گونه آرزوى شما را بر نیاوردند؛ آرام باشید و پا از گلیم خود بیرون نگذارید. چندین واى بر شما باد! ما را فرو گذاشتید و یارى ما را ترک نمودید در حالتى که هنوز شمشیرها از غلاف بیرون نیامده و دلها آرام است و راءى ها بر شعله ور شدن اثر جنگ استوار نگردیده بود. همانا خود به سوى فتنه شتافتید مانند مگسى که پرواز کند و از هر کرانه بر فساد گرد آمدید و همدیگر را خواندید مانند پروانه که بر آتش فرو ریزد. خدایتان از رحمت دور کناد، اى نا آزاد مردان این امّت و بى نام و ننگان طوائف و بى اعتنایان به کتاب خدا و تحریف کنندگان کلمات حقّ و خویشاوندان گناه و ریزهاى آب دهان شیطان و خاموش کنندگان چراغهاى سنّت و هدایت ؛ آیا این جماعت بنى امیّه را مددکارید و از نصرت چون ما اهل بیت دورى مى جویید؟ همانا کار شما همین است . به خدا سوگند که غَدْر و مَکْر شما قدیمى است و بیخ درخت وجودتان بر غَدّارى بسته شده و بر مَکّارى شاخه برآورده است ؛ همانا آن درخت پلیدى را مانید که چون باغبان و آن کس

فَکُنْتُمْ اءَخْبَثَ شَجَرٍ شَجا لِلنّاظِرِ وَاءُکْلَةٌ لِلْغاصِبِ.

اءَلا وَإِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الَّدعِی قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ: بَیْنَ السِّلَّةِ وَالذِّلَةِ.

وَهَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ.

یَاءْبَى اللّهُ لَنا ذلِکَ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَحُجُورٌ طابَتْ وَطَهُرَتْ وَاءُنُوفٌ حِمِیَّةٌ وَنُفُوسٌ اءَبِیَّةٌ: مِنْ اءَنْ تُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْکِرامِ.

اءَلا وَإِنّى زاحِفٌ بِهذِهِ الاُْسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ الْعَدَدِ وَخَذْلَةِ النّاصِرِ)).

ثُمَّ اءَوْصَلَ کَلامَهُ علیه السّلام بِاءَبْیاتِ فَرْوَةَ بْنِ مُسَیْکِ الْمُرادى :

((فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزّامُونَ قِدْما

وَإِنْ نُغْلَبْ فَغَیْرُ مُغَلِّبینا

وَما إِنْ طِبُّنا جُبْنٌ وَلکِنْ

مَنایانا وَدَوْلَة آخَرینا

که آن را پرورش داده ، از آن تناول کند گلویش را سخت فرو گیر و اگر ستمکار از آن غاصبانه خورد بر ایشان گوارا شود. اینک عبید اللّه زنا زاده فرزند زنا زاده پا استوار نموده که من یکى از دو مطلب را اختیار نمایم : یکى کشته شدن و دیگرى ذلیل او بودن ؛ اختیار ذلّت و خوارى از سجیّه ما بسیار دور است نه آن را خدا و رسولش بر ما مى پسندد و نه مؤ منان پاک دین و نه آن دامن ها که از لوث دنائت پاکیزه است و نه صاحبان همّت عالیه و نه آن نفوس که دریغ دارند و ترجیح نمى دهند فرمانبردارى نانجیبان را بر آنکه چون جوانمردان بزرگ همّت در میدان جنگ به مردانگى کشته گردند. آگاه باشید که من با این عشیره خویش با وجود یاران کم ، براى جنگ با شما آماده ام ؛ پس آن سرور مردان روزگار و فرزند حیدر کرّار وصل نمود کلام خود را به ابیات فروة بن مسیک مرادى : ((فَاِنْ نَهْزِمْ...))؛ یعنى هرگاه ما را غلبه و نصرت نصیب گردد و دشمن را شکست دهیم ، شیوه ما از قدیم ظفر یافتن بر خصم بوده و اگر مغلوب و مقتول شویم ، شکست خوردن از جانب ما نخواهد بود؛ زیرا عادت ما بر جُبْن و بد دلى نیست بلکه مرگ ما رسیده و نوبه ظفر یافتن به مقتضاى گردش روزگار، دشمنان ما را بوده است وشیوه روزگار بر آن است که اگر شتر مرگ سینه خویش را از در خانه مردمانى بلند نمود و از آنجا جابرخاست ناچار بر در خانه دیگرى خواهد نشست و زانو بر زمین خواهد زد. بزرگان قوم من از دست شما دچار مرگ نشدند، چنانکه در قرنهاى دیرین نیز مردم

إِذا مَا الْمَوْتُ رَفَّعَ عَنْ اءُناسٍ

کَلاکِلَهُ اءَناخَ بِآخِرینا

فَاءَفْنى ذلِکُمْ سَرَواتِ قَوْمى

کَما اءَفْنى الْقُرُون الاَْوَّلینا

فَلَوْ خِلْدَ الْمُلُوکُ إِذا خُلِدْنا

وَلَوْ بَقِیَ الْکِرامُ إِذاً بَقینا

فَقُلْ لِلشّامِتینَ بِنا: اءَفیقُوا

سَیَلْقىَ الشّامِتُونَ کَما لَقینا))

ثُمَّ قالَ:

((اءَیْمُ وَاللّهِ لا تَلْبَثُونَ بَعْدَها إِلاّ کَرَیْثِ ما یُرْکَبُ الْفَرَسُ حَتّى یَدُورَ بِکُمْ دَوْرَ الرَّحى وَتَقْلَقَ بِکُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ، عَهْدٌ عَهْدَهُ إِلَیَّ اءَبی عَنْ جَدّی ، فَاءَجْمَعُوا اءَمْرَکُمْ وَشُرَکاءَکُمْ، ثُمَّ لا یَکُنْ اءَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةٌ، ثُمَّ اقْضُو إِلَیَّ وَلا تُنْظِرُونَ.

إِنّى تَوَکَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبّى وَرَبِّکُمْ، ما مِنْ دابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتها، إِنَّ رَبّى عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ.

اءَللّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطَرَ السَّماءِ، وَابْعَثْ عَلَیْهِمْ

دچار مرگ گردیده اند. اگر پایندگى در دنیا مر پادشاهان را میسّر بودى ، البتّه ما نیز پایدار بودیم و چنانکه اگر بقاء مردمان کریم را ممکن باشد، ما نیز در دنیا باقى بودیم ؛ پس به شماتت کنندگان بگو که از مستى غرور به خود آیند و از شماتت ما خود دارى نمایند؛ زیرا مرگى که ما را در بر گرفته ، آنها را نیز در بر خواهد گرفت . امام حسین علیه السّلام پس از خواندن این اشعار، فرمود: به خدا سوگند! پس از این فتنه که انگیزید و خون مرا به ناحق بریزید، کامران نخواهید بود الاّ به اندازه آن مقدار که کسى بر اسب نشیند، که دور زمانه بر شما دگرگون شود و روزگار مانند سنگ آسیا، شما را به گردش آورد و چنان در اضطراب افکند که در سرگردانى مانند چرخى باشید که گرد محور خود بگردد و اینکه خبر دادم ، عهد و پیمان پدر بزرگوارم امیرمؤ منان علیه السّلام است که از جدّم رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله فراگرفته بود خطابات حضرت نوح علیه السّلام را که به قوم خود مى گفته ، آن گروه را به همان کلمات مخاطب فرمود که اکنون شما آراى خود را مصمّم باشید و شُرکاى خود را که از براى خداى تعالى قرار داده اید، فراهم آورید. پس از این ، بدى و شئامت کارتان بر خودتان مخفى نخواهد ماند.

سپس حکم خویش بر من جارى نمایید و مرا چنانکه نمى خواهید مهلت دهید، ندهید که من توکّل بر خدایى نموده ام که پروردگار من و شماست و هیچ چرنده اى نیست مگر اینکه زمام امرش در دست پروردگار است . خداوندا، باران رحمت را از ایشان بازگیر و سالهاى

سِنینَ کَسِنَیْ یُوسُفَ.

وَسَلِّطْ عَلَیْهِمْ غُلامَ ثَقیفٍ یَسُومُهُمْ کَاءْسا مُصْبَرَةً.

فَإِنَّهُمْ کَذَّبُونا وَخَذَلُونا.

وَاءَنْتَ رَبُّنا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنا وَإِلَیْکَ اءَنَبْنا وَإِلَیْکَ الْمَصیرُ)).

ثُمَّ نَزَلَ علیه السّلام وَدَعا بِفَرَسِ رَسُولِ اللّهِصلّى اللّه علیه و آله اءَلْمُرْتَجِزِ، فَرَکِبَهُ وَعَبّى اءَصْحابَهُ لِلْقِتالِ.

فَرُوِیَ عَنِ الْباقِرِ علیه السّلام : ((اءَنَّهُمْ کانُوا خَمْسَةً وَاءَرْبَعینَ فارِسا وَمِاءَةِ راجِلٍ)). وَرُوِیَ غَیْرُ ذلِکَ.

قالَ الرّاوى : فَتَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَرَمى نَحْوَ عَسْکَرِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام بِسَهْمٍ وَقالَ

اشْهَدُوا لى عِنْدَ الاَْمیرِ: اءَنّى اءَوَّلُ مَنْ رَمى ، وَاءَقْبَلَتِ السِّهامُ مِنَ الْقَوْمِ کَاءَنَّهَا الْقَطْرُ.

فَقالَ علیه السّلام لاَِصْحابِهِ: ((قُومُوا رَحِمَکُمُ اللّهُ إِلَى الْمَوْتِ، إِلَى الْمَوْتِ الَّذى لا بُدَّ مِنْهُ، فَإِنَّ هذِهِ السِّهامُ رَسُلُ الْقَوْمِ إِلَیْکُمْ)).

قحط و خشکسالى را مانند سالهاى خشکسالى عصر حضرت یوسف علیه السّلام بر این مردم بگمار و جوان بنى ثقیفى را بر آنها مسلّط کن (مراد ((مُختار)) یا ((حَجّاج )) است ) که شرب ناگوار مرگ را به آنها بچشاند؛ زیرا این مردم به ما دورغ گفتند و ترک یارى ما نمودند و تویى پروردگار ما و بر تو توکّل کردیم و به تو رو آورده ایم و بازگشت هر بنده اى به سوى تو خواهد بود. امام حسین علیه السّلام پس اداى این کلمات از مرکب پیاده شد و اسب خاص رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله را که مسمّى به ((مرتجز)) بود طلب فرمود و بر آن اسب سوار شد و به قصد جدال وعزم قتال قلیل ، لشکر خود را بیاراست . و از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که اصحاب آن جناب ، چهل و پنج نفر سواره بودند و یک صد نفر پیاده و بجز این خبر، روایات دیگر هم وارد است . راوى گوید: عمر سعد لَعَنَةُ اللّهِ عَلَیْهِ در پیشاپیش لشکر بى دین آمده و تیرى به جانب اصحاب فرزند خَیْرُ الْمُرسلین ، رها کرد و به اهل کوفه خطاب نمود که شما در نزد ابن زیاد، گواهى دهید که اوّل کسى که تیرانداخت به سوى حسین ، من بودم . در آن هنگام تیرها از آن ناکسان ، مانند قطرات باران به سوى لشکر امام حسین علیه السّلام باریدن گرفت . حضرت امام علیه السّلام به یاران خود فرمود: خدا شما را رحمت کناد، برخیزید به سوى مرگى که چاره اى از آن نیست ؛ زیرا این تیرها پیام آوران این گروه بى دین است به سوى شما

پس نائره قتال مشتعل گردید و ساعتى از روز با هم در آویختند

فَاقْتَتَلُوا ساعَةً مِنَ النَّهارِ حَمْلَةً وَ حَمْلَةً، حَتّى قُتِلَ مِنْ اءَصْحابِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام جَماعَةٌ

قالَ: فَعِنْدَها ضَرَبَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام یَدَهُ عَلى لِحْیَتِهِ وَجَعَلَ یَقُولُ: إِشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى الْیَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَدا، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى إِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَةٍ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الْمَجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْمٍ اتَّفَقَتْ کَلِمَتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهِمْ. اءَما وَاللّهِ لا اءُج یبُهُمْ إِلى شَیْءٍ مِمّا یُریدُونَ حَتّى اءَلْقَى اللّهَ تَعالى وَاءَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمى

وَرُوِیَ عَنْ مَوْلانَا الصّادِقِ علیه السّلام اءَنَّهُ قالَ: ((سَمِعْتُ اءَبی یَقُولُ: لَمَّا الْتَقَى الْحُسَیْنُ علیه السّلام وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ - لَعَنَهُ اللّهُ- وَقامَتِ الْحَرْبُ عَلى ساقٍ، اءَنْزَلَ اللّهُ النَّصْرَ حَتّى تَرَفْرَفَ عَلى رَاءْسِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام ، ثُمَّ خُیِّرَ بَیْنَ النَّصْرِ عَلى اءَعْدائِهِ وَبَیْنَ لِقاءِ اللّهِ، فَاخْتارَ لِقاءَ اللّه))ِ

رَواها اءَبُو طاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ حُسَیْن التَّرْسى فى کِتابِ مَعالِمِ الدّینِ

قالَ الرّاوى : ثُمَّ صاحَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام

و به قتال و جدال مشغول گردیدند و حمله پس از حمله مى نمودند تا آنکه جماعتى از اصحاب سعادت انتساب آن جناب به درجه رفیعه شهادت فائز گشتند. راوى گوید: در آن هنگام امام اَنام علیه السّلام دست برده محاسن شریف را گرفت و فرمود: غضب خدا بر جماعت یهود شدید شد آن هنگام که فرزند از براى خدا قرار دادند که گفتند عُزَیر پسر خداست و شدید گردید غضب خدا بر گروه نصرانیان آن زمان که قائل شدند بر آنکه خدا ((ثالث ثلاثه )) است و همچنین غضب خدا سخت شد بر طائفه مجوسان که آفتاب و ماه را پرستش کردند بدون آنکه خدا را به وحدانیّت پرستش نمایند و غضب الهى شدّت خواهد گرفت برگروهى که قول ایشان متّفق گردیده بر کشتن پسر دختر پیغمبر. اَّگاه باشید که اجابت این مردم نخواهم نمود در آنچه اراده کرده اند که با یزید عنید بیعت نمایم تا آنکه خدا را ملاقات نمایم در حالتى که به خون خود آغشته باشم . ابوطاهر محمدبن حسین بُرْسى در کتاب ((معالم الدّین )) روایت نموده که حضرت امام به حق ناطق امام صادق علیه السّلام فرمود که از پدر بزرگوار خود امام باقر شنیدم که فرمود: در آن هنگام که حضرت امام با عمر سعد لعین ملاقات نمود و نائره قتال مشتعل گردید خداى متعال س نصرت از آسمان نازل فرمود تا آنکه مانند مرغ بر بالاى سر امام مظلوم علیه السّلام پرباز نمود و آن جناب مخیّر گردید میان آنکه بر لشکر دشمنان ، مظفّر و منصور باشد و یا آنکه ملاقات پروردگار نماید و به درجه رفیعه شهادت نائل شود

 ((اءَما مِنْ مُغیثٍ یُغیثُنا لِوَجْهِ اللّهِ، اءَما مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ)).

قالَ: فَإِذَا الْحُرُّ بْنُ یَزیدَ الرّیاحى قَدْ اءَقْبَلَ عَلى عُمَرِ بْنِ سَعْدٍ، فَقالَ لَهُ: اءَمُقاتِلٌ اءَنْتَ هذَا الرَّجُلَ؟

فَقالَ: إِیْ وَاللّهِ قِتالاً اءَیْسَرُهُ اءَنْ تَطِیرَ الرُّؤُوسُ وَتَطِیحَ الاَْیْدی .

قالَ: فَمَضَى الْحُرُّ وَوَقَفَ مَوْقِفا مِنْ اءَصْحابِهِ وَاءَخَذَهُ مِثْلُ الاِْفْکِلْ.

فَقالَ لَهُ الْمُهاجِرُ بْنُ اءَوْسٍ: وَاللّهِ إِنَّ اءَمْرَکَ لَمُریبٌ، وَلَوْ قیلَ: مَنْ اءَشْجَعُ اءَهْلِ الْکُوفَةِ لَما عَدَوْتُکَ، فَما هذَا الَّذى اءَراهُ مِنْکَ؟

فَقالَ: إِنّى وَاللّهِ اءُخَیِّرُ نَفْسى بَیْنَ الْجَنَّةِ وِالنّارِ، فَوَاللّهِ لا اءَخْتارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَیْئا وَلَوْ قُطِّعْتُ وَاءُحْرِقْتُ.

ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ قاصِدا إِلَى الْحُسَیْنِ علیه السّلام وَیَدُهُ عَلى رَاءْسِهِ وَهُوَ یَقُولُ:

اءَللّهُمَّ إِنّى تُبْتُ إِلَیْکَ فَتُبْ عَلَیَّ، فَقَدْ اءَرْعَبْتُ قُلُوبَ اءَوْلِیائِکَ وَاءَوْلادِ بِنْتِ نَبِیِّکَ.

پس آن حضرت لقاى خدا را اختیار نمود و نصرت آسمان و کمک فرشتگان الهى را نپذیرفت . راوى گوید: پس از آن ، امام حسین علیه السّلام در مقابل لشکر کوفیان ، فریاد برآورد که آیا فریادرسى هست که از براى رضاى پروردگار به فریاد ما برسد؟ آیا کسى هست که از حرم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، شرّ دشمنان را دفع نماید؟ راوى گوید: در این هنگام حُرّ بن یزید ریاحى رو به سوى عمرسعد پلید آورد و فرمود: آیا با این مظلوم جنگ خواهى کرد؟! عمرسعد گفت : به خدا قسم ، جنگى خواهم نمود که آسانترین مرحله اش این باشد که سرها از بدنها به پرواز در آید و دستها از تن ها بیفتد. راوى گفته که حرّ بعد از شنیدن این سخن ، به گوشه اى رفت و از یاران خود کناره گرفت و در مکانى دور از آنها بایستاد و بدنش به لرزه در آمد. یکى از مهاجرین اَوْس او را گفت : به خدا قسم کار تو مرا به شک و تردید انداخته ، اگر از من بپرسند که شجاع ترین مرد اهل کوفه کیست ، من از نام تو نمى گذرم ؛ پس این چه حالى است که در تو مى بینم ؟! حُرّ در جواب او گفت : به خدا که خودرا میان بهشت و جهنّم مى بینم وبه خدا سوگند که هیچ چیز را بربهشت ، اختیار نمى کنم اگر چه بدنم را پاره پاره کنند و بسوزانند

توبه حر رضى عندالله 

سپس حرّ نامدار بعد از این گفتار، مرکب جهانید با نیّتى صادق عزم کعبه حضور فرزند رسول صلّى اللّه علیه و آله نمود و دست را بر سر نهاده و مى گفت : ((أَللّهُمَّ...))؛ یعنى خداوندا! به سوى تو انابه نمودم و از درگاه احدیّتت مسئلت مى نمایم که توبه مرا قبول فرمایى ؛

وَقالَ لِلْحُسَیْنُ علیه السّلام : جُعِلْتُ فِداکَ اءَنَا صاحِبُکَ الَّذى حَبَسَکَ عَنِ الرُّجُوعِ وَجَعْجَعَ بِکَ، ما ظَنَنْتُ اءَنَّ الْقَوْمَ یَبْلُغُونَ بِکَ ما اءَرى ، وَاءَنا تائِبٌ إِلَى اللّهِ، فَهَلْ تَرى لى مِنْ تَوْبَةٍ؟

فَقالَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام : نَعَمْ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْکَ فَاءَنْزِلْ.

فَقالَ: اءَنَا لَکَ فارِسا خَیْرٌ مِنّى راجِلاً، وَإِلَى النُّزُولِ یَصیرُ آخِرُ اءَمْرى .

ثُمَّ قالَ: فَإِذا کُنْتُ اءَوَّلَ مَنْ خَرَجَ عَلَیْکَ، فَاءْذَنْ لى اءَنْ اءَکُونَ اءَوَّلَ قَتیلٍ بَیْنَ یَدَیْکَ، لَعَلّى اءَکُونَ مِمَّنْ یُصافِحُ جَدَّکَ مُحَمَّدا غَدا فِى الْقِیامَةِ.

قالَ جامِعُ الْکِتابِ: إِنَّمّا اءَرادَ اءَوَّلَ قَتیلٍ مِنَ الاَّْنِ، لاَِنَّ جَماعَةً قُتِلُوا قَبْلَهُ کَما وَرَدَ.

فَاءَذِنَ لَهُ، فَجَعَلَ یُقاتِلُ اءَحْسَنَ قِتالٍ حَتّى قَتَلَ جَماعَةً مِنْ شُجْعانٍ وَاءَبْطالٍ

ثُمَّ اسْتَشْهَدَ، فَحُمِلَ إِلَى الْحُسَیْنِ علیه السّلام ، فَجَعَلَ یَمْسَحُ التُّرابَ عَنْ وَجْهِهِ وَیَقُولُ

زیرا دلهاى اولیاى تو و اولاد دختر پیغمبر تو را به رُعْب و خوف افکنده ام . به خدمت امام حسین علیه السّلام عرضه داشت : فدایت گردم ! منم آن کسى که ملازم خدمتت بودم و تو را از برگشتن به سوى مکه یا مدینه مانع گردیدم و کار را بر تو سخت گرفتم و گمانم نبود که این گروه بى دین ظلم را به این اندازه که دیدم برسانند و من توبه و بازگشت به سوى خدا نمودم ، آیا توبه من پذیرفته است ؟ امام علیه السّلام فرمود: بلى ، خدا توبه تو را قبول خواهد فرمود، حال از مَرْکَب خود فرود آى

حرّ عرض نمود: چون عاقبت امر من از اسب در افتادن است ؛ پس سواره بودنم بهتر از پیاده شدنم است تا اینکه به میدان بشتابم و در راه شما کشته شوم . حُرّ پس از آن ملاطفت و محبّت که از آن سرور مشاهده نمود، عرضه داشت : چون من اول کسى بودم که برتو خروج کردم و در مقابل تو ایستادم ، پس اذن عطا فرما که اول کسى باشم که در حضور تو کشته مى شود، شاید در فرداى قیامت یکى از اشخاصى باشم که با جدّ بزرگوارت صلّى اللّه علیه و آله مصافحه مى نمایند

مؤ لف کتاب گوید: مراد حُرّ این بود که اول کسى که همان آن کشته مى شود او باشد و الاّ قبل از شهادت حرّ، جماعتى از لشکر حضرت به درجه شهادت نائل آمده بودند؛ چنانکه این مطلب در اخبار دیگر هم وارد است . پس آن حضرت اذن جهاد به حُرّ سعادتمند داد و آن شیر بیشه هیجا به چالاکى ، خود را به دریاى لشکر در انداخت و بازوى مردانگى برنواخت و نبردى نمود که بهتر از آن متصوّر نبود

 ((اءَنْتَ الْحُرُّ - کَما سَمَّتْکَ اءُمُّکَ حُرّا- فِى الدُّنْیَا وَالاَّْخِرَةِ)).

قالَ الرّاوى

وَخَرَجَ بُرَیْرٌ بْنُ خُضَیْرٍ، وَکانَ زاهِدا عابِدا، فَخَرَجَ إِلَیْهِ یَزیدُ بْنُ مَعْقِل وَاتَّفَقا عَلَى الْمُباهَلَةِ إِلَى اللّهِ: فى اءَنْ یَقْتُلَ الْمُحِقُّ مِنْهُمَا الْمُبْطِلَ، فَتَلاقَیا، فَقَتَلَهُ بُرَیْرٌ.

وَلَمْ یَزَلْ یُقاتِلُ حَتّى قُتِلَ رَضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ

قالَ الرّاوى

وَخَرَجَ وَهْبٌ بْنُ حُبابِ (جَناحِ) الْکَلْبى ، فَاءَحْسَنَ فِى الْجلادِ وَبالَغَ فِى الْجِهادِ، وَکانَ مَعَهُ امْرَاءَتُهُ وَوالِدَتُهُ، فَرَجَعَ إِلَیْهِما وَقالَ

یا اءُمّاهُ، اءَرَضَیْتِ اءَمْ لا؟

فَقالَتْ

لا، ما رَضَیْتُ حَتّى تُقْتَلَ بَیْنَ یَدَیِ الْحُسَیْنُ علیه السّلام

در آن گیرو دار، گروهى از شجاعان و دلیران اهل کوفه را به خاک هلاکت انداخت تا آنکه شربت شهادت نوشید و روح پاکش با حورالعین هم آغوش ‍ گردید. چون بدن مجروح حرّ را خدمت امام حسین علیه السّلام آوردند، سِبْط خواجه لَوْلاک باکمال راءفت و ملاطفت ، خاک را از صورت او پاک نمود و فرمود: ((اءَنْتَ الْحُرُّ...))؛ تویى آزادمرد، چنانکه مادرت تو را ((حرّ)) نام نهاده و تویى جوانمرد آزاد در دنیا و آخرت ! راوى گوید: بُریر بن خُضَیْر به قصد جهاد با اهل عناد، بیرون دوید و او مردى پارسا و از جمله از زُهّاد و عُبّاد بود. پس یزیدبن مَعْقِل بدآیین ، براى مبارزه حرّ، از لشکر عمرسعد لعین ، بیرون آمد. پس از ملاقات ، هر دو اتفاق بر این کردند که مباهله نمایند بر این نیّت که هر یک از ایشان که بر باطل است به دست آنکه بر حق است کشته شود. با همین تصمیم با هم در آویختند و مشغول مقاتله گردیدند، آخر الامر آن ملعون به دست ((بُریر)) جان به مالک دوزخ بداد و ((بریر)) آن یزیدبن مَعْقِل پلید را به دَرَک فرستاد. باز آن مؤ من پاک دین مشغول مقاتله با آن قوم بد آیین گردید تا شربت شهادت نوشید. راوى گوید: و به جناح (یا ((حباب )) کلبى طالب نوشیدن جام شهادت گردید و به طرف میدان آمد و نیکو جلادتى نمود و مبالغه در جهاد و کوشش بسیار در جنگ با اهل عناد فرمود و زوجه و مادرش هر دو در کربلا با او بودند. پس از اداى شرایط جوانمردى و اظهار جلادت خویش ، از میدان نبرد به نزد ایشان شتافت و به مادر

وَقالَتْ إِمْراءَتُهُ: بِاللّهِ عَلَیْکَ لا تَفْجَعْنى فى نَفْسِکَ

فَقالَتْ لَهُ اءُمُّهُ:

یا بُنَیَّ اءُعْزُبْ عَنْ قَوْلِها وَارْجِعْ فَقاتِلْ بَیْنَ یَدَی إِبْنِ بِنْتِ نَبِیِّکَ تَنَلْ شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ.

فَرَجَعَ، وَلَمْ یَزَلْ یُقاتِلُ حَتّى قُطِعَتْ یَداهُ، فَاءَخَذَتْ إِمْرَاءَتُهُ عَمُودا، فَاءَقْبَلَتْ نَحْوَهُ وَهِیَ تَقُولُ: فِداکَ اءَبی وَاءُمّی قاتِلْ دُونَ الطَّیِّبِینَ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله ، فَاءَقْبَلَ لِیَرُدَّها إِلَى النِّساءِ، فَاءَخَذَتْ بِثَوْبِهِ، وَقالَتْ: لَنْ اءَعُودَ دُونَ اءَنْ اءَمُوتَ مَعَکَ.

فَقالَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام : ((جُزیتُمْ مِنْ اءَهْلِ بَیْتى خَیْرا، إِرْجِعى إِلَى النِّساءِ یَرْحَمُکِ اللّهُ))، فَانْصَرَفَتْ إِلَیْهُنَّ.

وَلَمْ یَزَلِ الْکَلْبى یُقاتِلُ حَتّى قُتِلَ، رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ.

ثُمَّ خَرَجَ مُسْلِمٌ بْنُ عَوْسَجَةَ، فَبالَغَ فى قِتالِ الاَْعْداءِ، وَصَبَرَ عَلى اءَهْوالِ الْبَلاءِ، حَتّى سَقَطَ إِلَى

خود گفت : آیا تو از من راضى شدى ؟ مادرش گفت : من از تو راضى نخواهم شد تا آنکه در حضور امام علیه السّلام کشته شوى

زوجه اش نیز گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم مرا به عزاى خودت منشان . مادرش گفت : اى فرزندم ! به سخن او گوش مده و از راءى همسرت کناره جستن را اَوْلى بدان و به سوى میدان برگرد تا در حضور پسر دختر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله کشته شوى که در روز قیامت به شفاعت جدّ بزرگوار او برسى ؛ پس ((وهب )) رو به میدان بلا آورده و جنگ جانانه نمود تا آنکه دستهایش از بدن جدا گردید.

در این هنگام همسر او عمودى برداشت و به یارى ((وهب )) شتافت در حالى که مى گفت : پدر و مادرم فدایت باد! تو همچنان در حضور اهل بیت عصمت و طهارت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله جنگ و جلادت نما. وهب برگشت تا او را به خیمه زنان برگرداند، همسرش گفت : برنمى گردم مگر آنکه با تو بمیرم ! حضرت سیّدالشهدا علیه السّلام به آن عفیفه ، فرمود: خدا تو را رحمت کناد و در عوض احسان تو به ما اهل بیت ، جزاى خیرت دهاد، برگرد.

پس آن زن اطاعت کرد و برگشت . وهب دوباره مشغول جنگ شد تا به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پس از او، مُسْلم بن عَوْسَجه رحمه اللّه قدم به میدان مردى نهاد و مهیّا گردید که تا جان خود را نثار قدم فرزند سیّد اَبرار نماید. او با کمال جهد و مبالغه ، کوشش در جهاد با اهل عناد، فرمود و بر تحمّل سختى هاى بلا، صبر بى منتها نمود تا

الاَْرْضِ وَبِهِ رَمَقٌ، فَمَشى إِلَیْهِ الْحُسَیْنُ علیه السّلام وَمَعَهُ حَبیبٌ بْنُ مُظاهِرٍ

فَقالَ لَهُ الْحُسَیْنُ علیه السّلام : رَحِمَکَ اللّهُ یا مُسْلِمُ، فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمُ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدیلاً

وَدَنا مِنْهُ حَبیبٌ، فَقالَ: عَزَّ عَلَیَّ مَصْرَعُکَ یا مُسْلِمُ اءَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ.

فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ قَوْلاً ضَعیفا: بَشَّرَکَ اللّهُ بِخَیْرٍ.

ثُمَّ قالَ لَهُ حَبیبٌ:

لَوْلا اءَنَّنى اءَعْلَمُ اءَنّى فِى الاَْثَرِ لاََحْبَبْتُ اءَنْ تُوصِیَ إِلَیَّ بِکُلِّ ما اءَهَمَّکَ.

فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ: فَإِنّى اءُوصیکَ بِهذا - وَاءَشارَ بِیَدِهِ إِلَى الْحُسَیْنِ علیه السّلام فَقاتِلْ دُونَهُ حَتّى تَمُوتَ.

فَقالَ لَهُ حَبیبٌ: لاََنْعُمَنَّکَ عَیْنا.

ثُمَّ ماتَ رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ

فَخَرَجَ عَمْرُو بْنُ قُرْظَةَ الاَْنْصارى ، فَاسْتَاءْذَنَ الْحُسَیْنَ علیه السّلام ، فَاءَذِنَ لَهُ

آنکه از صدمه جراحات بر روى زمین افتاد و هنوزش رمقى در تن بود که امام مؤ تمن بر بالین آن مؤ من ممتحن ، پیاده قدم رنجه فرمود و حبیب بن مظاهر نیز در خدمت آن جناب بود. پس جناب ابى عبداللّه علیه السّلام به او فرمود: خداتو را رحمت کناد. آنگاه امام حسین علیه السّلام این آیه را تلاوت فرمود: ((فَمِنْهُمْ...)) ؛ یعنى کسانى از مردمان هستند که مدت زندگانى را به سر بردند و در راه خدا شهادت را اختیار نمودند و بعضى دیگر در انتظارند و نعمتهاى الهى را تبدیل نکردند. حبیب بن مظاهر نزدیک مسلم بن عوسجه آمد گفت : اى مُسْلم بن عوسجه ! بر من دشوار است تو را به این حال بر روى زمین ببینم ؛ اى مسلم ! بشارت باد تو را به بهشت عنبر سرشت

مسلم بن عوسجه در جواب او به آواز ضعیف گفت : خدا تو را بشارت دهاد به جنّت . حبیب گفت : اگر نه این بود که به یقین مى دانم من نیز به زودى به تو ملحق مى شوم ، البته دوست داشتم که وصیت خود را به من نمایى و آنچه که در نظرت مهم است وصیّت کنى . مسلم بن عوسجه گفت : وصیّت من به تو، خدمت به این بزرگوار است - و اشاره به سوى امام علیه السّلام نمود - که در حضورش جهاد کن تا کشته شوى . حبیب بن مظاهر گفت : دل خوش دار که به وسیله به جاآوردن این کار، چشمت را روشن خواهم نمود. در این لحظه روح پاک مسلم بن عوسجه به شاخسار جنان پرواز کرد. سپس ‍ عمرو بن قرظه انصارى به قصد جانثارى از لشکرگاه شاه مظلومان با دل و جان ،

فَقاتَلَ قِتالَ الْمُشْتاقینَ إِلَى الْجَزاءِ وَبالَغَ فى خِدْمَةِ سُلْطانِ السَّماءِ حَتّى قَتَلَ جَمْعا کَثیرا مِنْ حِزْبِ ابْنِ زِیادٍ، وَجَمَعَ بَیْنَ سَدادٍ وَجِهادٍ

وَکانَ لا یَاءْتى إِلَى الْحُسَیْنِ علیه السّلام سَهْمٌ إِلا اتَّقاهُ بِیَدِهِ وَلا سَیْفٌ إِلاّ تَلَقّاهُ بِمُهْجَتِهِ

فَلَمْ یَکُنْ یَصِلُ إِلَى الْحُسَیْنِ علیه السّلام سُوءٌ، حَتّى اءُثْخِنَ بِالْجِراحِ

فَالْتَفَتَ إِلَى الْحُسَیْنِ علیه السّلام وَقالَ

یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اءَوْفَیْتُ؟

قالَ

((نَعَمْ، اءَنْتَ ؟اءَمامى فِى الْجَنَّةِ، فَاقْرَاءْ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله عَنِّى السَّلامَ وَاعْلَمْ اءَنّى فِى الاَْثَرِ))

فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رَضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ

پس ((عمرو)) همچون شیرشکار در میان گروه نابکار، در افتاد و مشتاقانه همچو عاشقان بى باک ، مردانه و چالاک ، به امید ثواب روز جزاء و به قصد خدمتگذارى سلطان سماء، یک و تنها، خویش را به دریاى لشکر دشمن زد و جمعى از نیروهاى ابن زیاد غدار را به دار البوار فرستاد. آن بزرگوار گاهى با تیغ زبان ، زیان آن گروه بى ایمان را منع مى نمود و آنها را به نصایح مشفقانه موعظه مى فرمود و گاهى هم به کار جنگ مشغول بود و هیچ تیرى به جانب امام علیه السّلام پرتاب نمى شد مگر اینکه آن تیر را به دست خود مى گرفت و هیچ شمشیرى به سوى امام فرود نمى آورد مگر آکه به تن و جان خویش ‍ آن را مى خرید و تا جان در بدن داشت خود را سپر بلاگردان امام مظلومان سیدالشهداء وارد نگردید تا آنکه از کثرت جراحات ، ضعف بدن آن بزرگوار مستولى گردید. پس نگاه مشتاقانه اى به جانب امام حسین علیه السّلام نمود و عرضه داشت : یابن رسول الله ! آیا خدمت من قبول و وفاى به عهد خویش ، مقبول درگاه است ؟

امام حسین علیه السّلام به منطق صواب در جواب او، بلى فرمود و او را مژده به بهشت داد و فرمود: فرداى قیامت چون به سوى من شتابى ، و بدان که من نیز در دنبال تو روانم و به زودى به نزد شما مى آیم

ثُمَّ بَرَزَ جَوْنٌ مَوْلى اءَبى ذَرٍّ، وَکانَ عَبْدا اءَسْودَ

فَقالَ لَهُ الْحُسَیْنُ علیه السّلام

((اءَنْتَ فى إِذْنٍ مِنّى ، فَإِنَّما تَبَعْتَنا طَلَبا لِلْعافیَةِ، فَلا تَبْتَلْ بِطَریقِنا

فَقالَ: یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اءَنَا فِى الرَّخاءِ اءَلْحَسُ قِصاعَکُمْ وَفِى الشِّدَّةِ اءَخْذُلُکُمْ

وَاللّهِ إِنَّ ریحى لَمُنَتْنٌ وَإِنَّ حَسَبى لَلَئیمٌ وَلَوْنى لاََسْوَدُ، فَتَنَفَّسْ عَلَیَّ بِالْجَنَّةِ، فَیَطیبَ ریحى وَیَشْرُفَ حَسَبى وَیَبیضّ وَجْهى ، لا وَاللّهِ لا اءُفارِقُکُمْ حَتّى یَخْتَلِطَ هذَا الدَّمُ الاَْسْوَدُ مَعَ دِمائِکُمْ. ثُمَّ قاتَلَ حَتّى قُتِلَ، رَضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ.

ثُمَّ بَرَزَ عَمْرُ بْنُ خالِدٍ الصَّیْداوى ، فَقالَ لِلْحُسَیْنِ

یا اءَبا عَبْدِ اللّهِ، جُعِلْتُ فِداکَ قَدْ هَمَمْتُ اءَنْ اءَلْحَقَ بِاءَصْحابِکَ، وَکَرِهْتُ اءَنْ اءَتَخَلَّفَ فَاءَراکَ وَحیدا فَریدا بَیْنَ اءَهْلِکَ قَتیلاً

فَقالَ لَهُ الْحُسَیْنُ علیه السّلام :

عمرو بن قرظه جنگ را ادامه داد تا اینکه شربت شهادت سرکشید و به سراى دیگر پرکشید. پس از او، ((جون )) مولاى ابوذر که غلامى سیاه بود شرفیاب حضور سیّدالشهدا گردید و اذن جهاد طلبید. آن حضرت فرمود: به هر جا که خواهى برو؛ زیرا تو با ما آمده اى براى طلب عافیت ، چون قدم در میدان جنگ نهادى حالا در راه ما خود را در آتش بلا میفکن . ((جون )) عرض ‍ نمود: یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! من در زمان خوشى و هنگام آسایش ، کاسه لیس ‍ خوان نعمتت بودم اکنون که هنگام سختى و دشوارى است چگونه توانم شما را تنها گذاشته و بروم ؟! به خدا سوگند که رایحه من بد و حَسَبم پست و رنگم سیاه است ، اینکه بر من منّت گذار تا من نیز اهل بهشت شوم و رایحه ام نیکو و جسمم شریف و روى من هم سفید گردد. به خدا که هرگز از خدمت شما جدا نشوم تا آنکه این خون سیاه خود را با خونهاى شما مخلوط نسازم . سپس همچون نهنگ خود را به دریاى لشکر زد و جنگ نمایان بود که تا به امتیاز خاص شهادت ممتاز و مرغ روحش به ذُرْوه اَعْلى پرواز نمود. راوى گوید: پس از آن ، عمروبن خالد صیداوى قصد جان باختن کرد و خواست که مردانه به میدان محاربه مبادرت نماید. پس به خدمت سیّدالشهداء آمد عرض نمود: یا اباعبداللّه ، جانم به فدایت باد! همّت بر آن گماشته ام که به اصحاب حضرتت ملحق گردم و مرا ناگوار است که زنده باشم و تو را تنها و بى کس ببینم یا آنکه در حضور اهل بیت ، شما را مقتول مشاهده نمایم .

 ((تَقَدَّمْ فَإِنّا لاحِقُونَ بِکَ عَنْ ساعَةٍ)).

فَتَقَدَّمَ فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ.

قالَ الرّاوى

وَجاءَ حَنْظَلَةُ بْنُ سَعْدِ الشَّبامى ، فَوَقَفَ بَیْنَ یَدَیِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام یَقیهِ السِّهامَ وَالسُّیُوفَ وَالرِّماحَ بِوَجْهِهِ وَنَحْرِهِ

وَاءَخَذَ یُنادى

یا قَوْمِ إِنّى اءَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الاَْحْزابِ مِثْلَ دَاءْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعادٍ وَثَمُودَ وَالَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ، وَمَا اللّهُ یُریدُ ظُلْما لِلْعِبادِ.

وَیا قَوْمِ إِنّى اءَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمَ التَّنادِ، یَوْمَ تَولُّونَ مُدْبِرینَ ما لَکُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ، یا قَوْمِ لا تَقْتُلُ حُسَیْنا فَیَسْحِتُکُمُ اللّهُ بِعَذابٍ وَقَدْ خابَ مَنِ افْتَرى

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْحُسَیْنِ علیه السّلام وَقالَ

اءَفَلا نَرُوحُ إِلى رَبِّنا وَنَلْحَقُ بِاءَصْحابِنا؟

حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام به او فرمود: قدم به میدان بِنِه که ما نیز پس از ساعتى دیگر، به شما ملحق خواهیم شد. پس آن مخلص پاک دین در مقابل لشکر کین ، آمد و جهاد نمود تا گوى شهادت ربود. رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ. راوى گوید: حنظله بن اسعد شامى - رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ - در مقابل نور دیده رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و قرَّة العین بتول ، بایستاد و هر چه تیر و نیزه و شمشیر به سوى آن حضرت مى آمد، صورت و گردن خود را در مقابل باز مى داشت و آنها را به دل و جان در راه حسین علیه السّلام خریدار بود و به آواز بلند فریاد مى زد و آیات قرآن را تلاوت مى نمود:((... یا قَوْمِ إِنّى ...))(19) ؛ اى قوم من ! بر شما مى ترسم از روزى همانند روزهاى امت هاى پیشین چون قوم نوح و عاد و ثمود و آنان که بعد از ایشان بودند و کافر شدند، خداى تعالى عذاب بر شما نازل کند (همانطور که بر آنها نازل کرده بود) و خداى متعال اراده ظلم در حق بندگان خود ندارد؛ اى گروه ! مى ترسم بر شما از عذاب روز قیامت ، و آن روزى است که روى مى گردانید و فرار مى کنید اما بجز خداى تعالى پناهگاه و حفظ کننده اى براى خود نخواهید دید.)) اى مردم ! حسین را به شهادت نرسانید که خداى متعال شما را هلاک خواهد نمود و از رحمت خدا نومید خواهد شد آن کسى که به خدا افترا ببندد.

فَقالَ لَهُ

بَلى رُحْ إِلى ما هُوَ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الدُّنْیا وَما فیها وَإِلى مُلْکٍ لا یَبْلى

فَتَقَدَّمَ، فَقاتَلَ قِتالَ الاَْبْطالِ، وَصَبَرَ عَلَى احْتِمالِ الاَْهْوالِ، حَتّى قُتِلَ، رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ.

قالَ: وَحَضَرَتْ صَلاةُ الظُّهْرِ، فَاءَمَرَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام زُهَیْرا بْنَ الْقَیْنِ وَسَعیدا بْنَ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفیّ اءَنْ یَتَقَدَّما اءَمامَهُ بِنِصْفِ مَنْ تَخَلَّفَ مَعَهُ، ثُمَّ صَلّى بِهِمْ صَلاةَ الْخَوْفِ

فَوَصَلَ إِلَى الْحُسَیْنِ علیه السّلام سَهْمٌ، فَتَقَدَّمَ سَعیدٌ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفِیّ، وَوَقَفَ یَقیهِ بَنْفْسِهِ ما زالَ، وَلا تَخَطّى حَتّى سَقَطَ إِلَى الاَْرْضِ وَهُوَ یَقُولُ

اءَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْنَ عادٍ وَثَمُودَ

اءَللّهُمَّ اءَبْلِغْ نَبِیَّکَ عَنِّى السَّلامَ، وَاءَبْلِغْهُ ما لَقیتُ مِنْ اءَلَمِ الْجِراحِ، فَإِنّى اءَرَدْتُ ثَوابَکَ فى نُصْرَةِ ذُرِّیَّةِ نَبِیِّکَ

پس از موعظه ، ملتفت کعبه مراد و امام عِباد، گردید وعرض نمود: آیا وقت آن نشده که به سوى پروردگار خود رویم و به برادران خویش ملحق شویم ؟ سیّدالشهداء علیه السّلام در جواب آن یار با وفا، فرمود: بلى ، برو به سوى آنچه که از دنیا ومافیها براى تو بهتراست و به سوى سلطنت آخرت که هرگز آن را زوال و نابودى نباشد. پس حنظلة بن اسعد چون شیر شکار، قدم در مِضْمار کارزار نهاد و جنگ پهلوانان را پیشنهاد خاطره هاى سعادتمند خود ساخت و شکیبایى را بر ترسهاى بلا، شعار خویش نمود تا آنکه به دست فرقه اَشْقِیا به شهادت نائل آمد.

برگزارى نماز ظهر عاشورا 

راوى گوید: وقت نماز ظهر رسید، حضرت امام علیه السّلام زُهیر بن قین و سعیدبن عبداللّه حنفى را به فرمان خاص ، عزّ اختصاص داد که در پیش ‍ روى آن کعبه مقصود عالمیان به عنوان جانبازى بایستند و آنگاه امام حسین علیه السّلام با جمعى از یاران باقیمانده خود نماز خوف را خواندند، در این حال ، تیرى از جانب اهل وَبال به سوى فرزند ساقى آب زُلال ، آمد. سعیدبن عبداللّه قدم جانبازى پیش نهاد و آن تیر بلا را به دل و جان بر تن خود قبول نمود. به همین منوال پاى مردانگى استوار شد و قدم ازقدم بر نمى داشت تا خود هدف آنچه جراحات به سوى آن حضرت رسیده بود، گردید و از بسیارى زخم ها که بر بدن آن عاشق باوفاء، وارد شده بود، بر روى زمین غلطید و در آن حال مى گفت : خدایا! این گروه بى حیا را، لعنت کن چون قوم عاد و ثمود.

ثُمَّ قَضى نَحْبَهُ رِضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ، فَوُجِدَ بِهِ ثَلاثَةَ عَشَرَ سَهْما سِوى ما بِهِ مِنْ ضَرْبِ السُّیُوفِ وَطَعْنِ الرِّماحِ

قالَ الرّاوى

وَتَقَدَّمَ سُوَیْدٌ بْنُ عَمْرو بْنِ اءَبِى الْمُطاعِ، وَکانَ شَریفاً کَثیرَ الصَّلاةِ، فَقاتَلَ قِتَالَ الاَْسَدِ الْباسِلِ، وَبالَغَ فِى الصَّبْرِ عَلَى الْخَطَبِ النّازِلِ، حَتّى سَقَطَ بَیْنَ الْقَتْلى وَقَدْ اءُثْخِنَ بِالْجِر احِ، ولَمْ یَزَلْ کَذلِکَ وَلَیْسَ بِهِ حِراکٌ حَتّى سَمِعَهُمْ یَقُولُونَ: قُتِلَ الْحُسَیْنُ، فَتَحامَلَ وَاءَخْرَجَ مِنْ خُفِّهِ سِکّینا، وَجَعَلَ یُقاتِلُهُمْ بِها حَتّى قُتِلَ، رَضْوانُ اللّهِ عَلَیْهِ.

قالَ: وَجَعَلَ اءَصْحابُ الْحُسَیْنِ علیه السّلام یُسارِعُونَ إِلَى الْقَتْلِ بَیْنَ یَدَیْهِ، وَکانُوا کَما قیلَ:

قَوْمٌ إِذا نُودُوا لِدَفْعِ مُلِمَّةٍ

وَالْخَیْلُ بَیْنَ مُدَعِّسٍ وَمُکَرْدِسٍ

خدایا! سلام مرا به پیغمبر وَدُودِ خود، برسان و آنچه که از درد زخم ها بر من رسیده ، ایشان را آگاه ساز؛ زیرا قصد و نیّت من ، یارى ذُرّیه پیغمبر تو بود تا به ثوابهاى تو نائل گردم . این کلمات را بگفت و جان به جان آفرین تسلیم نمود. راوى گوید: ((سوید بن عمرو بن ابى مطاع )) خریدار متاع جانبازى گردید و به قدم شجاعت راه کعبه شهادت پیمود و او مردى شریف بود و نماز بسیار مى خواند - پس مانند شیر خشمناک در میان آن روباه صفتان ناپاک ، درافتاد و جنگ مردانه نمود و پیه صبورى بر تحمّل صدمات وارده از گروه بى دین ، گوى سعادت ربود

تا آنکه از جهت ضعف و سستى که از زخم هاى بى شمار بربدن آن شجاع نامدار رسیده بود در میان کشته شدگان بر زمین افتاد و به همین منوال بود و قدرت بر هیچ حرکتى نداشت تا زمانى که شنید مردم همى گفتند: حسین مقتول اَشْقیا گشت . پس با همان حال ناتوانى ، با مشقت بسیار بر آن گروه نابکار، حمله آورد و از میان کفش خویش کاردى را بیرون آورد و با آن حربه بالشکر کوفه ، قتال نمود تا به درجه شهادت مفتخر گشت . راوى گوید: یکایک یاران و جان نثاران آن امام مظلومان ، در حضورش به سوى مرگ شتابان مى دویدند ؛ چنانکه شاعر در وصف حال ایشان گفته

یعنى یاران باوفاى سیّدالشهداء علیه السّلام کسانى اند که وقتى کسى آنها را به یارى طلبد، دفع سختى دشمن از او نمایند

لُبِسُوا الْقُلُوبَ عَلَى الدُّرُوعِ کَاءَنَّهُمْ

یَتَهافَتُونَ إِلى ذِهَابٍ الاَْنْفُسِ

فَلَمّا لَمْ یَبْقَ مَعَهُ سِوى اءَهْلِ بَیْتِهِ، خَرَجَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السّلام - وَکانَ مَنْ اءَصْبَحِ النّاسِ وَجْهاً [وَاءَحْسَنِهِمْ خُلْقا]- فَاسْتَاءْذَنَ اءَباهُ فِى الْقِتالِ، فَاءَذِنَ لَهُ.

ثُمَّ نَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ آیسٍ مِنْهُ، وَاءَرْخى علیه السّلام عَیْنَیْهُ وَبَکى

ثُمَّ قالَ: اءَللّهُمَّ اشْهَدْ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلامٌ اءَشْبَهُ النّاسِ خَلْقا وَخُلُقا وَمَنْطِقا بِرَسُولِکَ صلّى اللّه علیه و آله ، وَکُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى نَبِیِّکَ نَظَرْنا إِلَیْهِ

فَصاحَ وَقالَ: یابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللّهُ رَحِمَکَ کَما قَطَعْتَ رَحِمى

فَتَقَدَّمَ علیه السّلام نَحْوَ الْقَوْمِ، فَقاتَلَ قِتالاً شَدیدا وَقَتَلَ جَمْعا کَثیرا.

در حالتى که لشکر دشمن دو فرقه باشند، فرقه اى با نیزه هاى افراشته روى آورند و فرقه اى دیگر صف آراسته شده بیایند، آن یاران باوفا بدون هیچ واهمه و خوف ، دلهاى قوى را چو آهن گویا که بر روى زره مى پوشند، و مانند پروانه ، خود را بر آتش بلا مى افکنند و در دادن جانهاى خویش ‍ بى اختیارند. خلاصه ، چون همه یاران و اصحاب امام شربت شهادت نوشیدند و مقتول اَشْقیا گشتند و کسى از اصحاب باقى نماند مگر اهل بیت و خویشان آن حضرت ، پس فرزند دلبند امام مستمند و نوجوان رشید آن مظلوم وحید که نام نامیش على بن الحسین بود و در صباحت منظرگوى سبقت از همه خلق ربوده و در زمانه بى عدیل و بى نظیر بود، اذن جهاد از پدر بزرگوار درخواست نمود، پدر نیز اذنش بداد؛ پس نظر حسرت و ماءیوسى به سوى جوان خود نمود و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت و گفت : پروردگارا! بر این گروه شاهد باش که جوانى به جنگ آنان مى رود که شبیه ترین مردم است در خلقت ظاهرى واخلاص باطنى و سخن سرایى به پیامبر تو و ما هرگاه مشتاق دیدار پیغمبر تو مى شدیم ، به سوى این جوان نظر مى نمودیم ، سپس صیحه اى کشید و به آواز بلند فرمود: اى ابن سعد! خدا رحم تو را قطع کند چنانکه رحم مرا قطع کردى .

جهاد و شهادت حضرت على اکبر علیه السّلام 

آن شبیه رسول ، قدم شجاعت در میدان سعادت نهاد و با آن گروه بى باک به جنگ پرداخت و خاطره ها را اندوهناک گردانید و نونهال بوستان امامت جنگى کرد به غایت سخت و جمعى کثیر از آن اَشْقیاء

متن عربى :

ثُمَّ رَجَعَ إِلى اءَبیهِ وَقالَ: یا اءَبَتِ، اءَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنى ، وَثِقْلُ الْحَدیدِ قَدْ اءَجْهَدَنى ، فَهَلْ إِلى شَرْبَةٍ مِنْ الْماءِ سَبیلٌ؟

فَبَکَى الْحُسَیْنُ علیه السّلام وَقالَ: ((واغَوْثاهُ، یا بُنَیَّ قاتِلْ قَلیلاً، فَما اءَسْرَعَ ما تَلْقى جَدَّکَ مُحَمَّدا علیه السّلام ، فَیَسْقیکَ بِکَاءْسِهِ الاَْوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَاءُ بَعْدَها اءَبَدا)).

فَرَجَعَ علیه السّلام إِلى مَوْقِفِ النِّزالِ، وَقاتَلَ اءَعْظَمَ الْقِتالِ، فَرَماهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةِ الْعَبْدى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ، فَنادى : یا اءَبَتاهُ عَلَیْکَ مِنِّى السَّلامُ، هذا جَدّى یَقْرَؤُکَ السَّلامُ وَیَقُولُ لَکَ: عَجِّلِ الْقُدُومَ عَلَیْنا، ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَماتَ.

فَجاءَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام حَتّى وَقَفَ عَلَیْهِ، وَوَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ وَقالَ:

((قَتَلَ اللّهُ قَوْما قَتَلُوکَ، ما اءَجْراءَهُمْ عَلَى اللّهِ وَعَلَى انْتِهاکِ حُرْمَةِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله ، عَلَى الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفاءُ)).

نگونبخت را به خاک هلاک انداخت . سپس به خدمت پدربزرگوار آمد و گفت : اى پدر! تشنگى مرا کشت و سنگینى اسلحه آهنین مرا به تَعَب افکند، آیا راهى به سوى حصول شربتى از آب هست ؟ حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام هم به گریه افتاد و فریاد وا غَوْثاهُ برآورد و فرمود: اى فرزند عزیزم ! اندکى دیگر به کار جنگ باش که به زودى جدّت حضرت محمد صلّى اللّه علیه و آله را ملاقات خواهى نمود و ایشان از جام سرشار کوثر شربتى به تو خواهد داد که پس از آن هرگز روى تشنگى نبینى و احساس ‍ عطش ننمایى .

حضرت على اکبر به سوى میدان برگشت و جنگى عظیم نمود که بالاتر از آن تصوّر نتوان کرد و داد شجاعت بداد در آن حال ((مُنْقذ بن مُرّه عبدى )) تیرى به جانب آن فرزند رشید سیّدالشهداء، افکند که از صدمه آن تیر بر روى زمین افتاد و فریاد برآورد: ((یا اَبَتاهُ! عَلَیْکَ...))؛ یعنى پدر جان ، سلام من بر تو باد! اینک جدّم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است که به تو سلام مى رساند و مى فرماید: زود به نزد ما بیا. على اکبر این بگفت و فریاد زد و جان برجان آفرین تسلیم نمود. چون آن جوان این دنیاى فانى را مشتاقانه وداع نمود، حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام بر بالین ایشان آمد وگونه صورت خود را برگونه صورت او گذارد و فرمود: خدا بکُشد آن کسانى را که تو را کشتند، چه بسیار جراءت و گستاخى نمودند برخداى متعال و بر شکستن حرمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، ((عَلَى الدُّنیا بَعْدَکَ الْعَفا))؛ پس از تو، خاک بر سر این دنیا!

قالَ الرّاوى : وَخَرَجَتْ زَیْنَبُ إِبْنَةُ عَلِیٍّ تُنادی : یا حَبیباهُ یَابْنَ اءَخاهُ، وَجاءَتْ فَاءَکَبَّتْ عَلَیْهِ

فَجاءَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام فَاءَخَذَها وَرَدَّها إِلَى النِّساءِ

ثُمَّ جَعَلَ اءَهْلُ بَیْتِهِ یَخْرُجُ مِنْهُمُ الرَّجُلُ بَعْدَ الرَّجُلِ، حَتّى قَتَلَ الْقَوْمُ مِنْهُمْ جَماعَةً، فَصَاحَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام فى تِلْکَ الْحالِ: صَبْرا یا بَنى عُمُومَتى ، صَبْرا یا اءَهْلَ بَیْتى صَبْرا، فَوَاللّهِ لا رَاءَیْتُمْ هَوانا بَعْدَ هذَا الْیَوْمِ اءَبَدا.

قالَ الرّاوى : وَخَرَجَ غُلامٌ کَاءَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةَ قَمَرٍ، فَجَعَلَ یُقاتِلُ، فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَیْلٍ الاَْزْدى عَلى رَاءْسِهِ، فَفَلَقَهُ، فَوَقَعَ الْغُلامُ لِوَجْهِهِ وَصاحَ: یا عَمّاهُ.

فَجَلَى الْحُسَیْنُ علیه السّلام کَما یَجْلِى الصَّقْرُ، وَشَدَّ شِدَّةَ لَیْثٍ اءُغْضِبَ، فَضَرَبَ ابْنَ فُضَیْلٍ بِالسَّیْفِ، فَاتَّقاها بِساعِدِهِ فَاءَطَنَّها مِنْ لَدُنِ الْمِرْفَقِ، فَصاحَ صَیْحَةً سَمِعَهُ اءَهْلُ الْعَسْکَرِ، فَحَمَلَ اءَهْلُ الْکُوفَةِ لِیَسْتَنْقِذُوهُ، فَوَطَاءَتْهُ الْخَیْلُ حَتّى هَلَکَ.

راوى گوید: در این هنگام زینب خاتون صلّى اللّه علیه و آله از خیمه بیرون دوید در حالتى که ندا مى کرد: یا حَبیباهُ یَابْنَ اءَخاهُ! پس آن مخدّره آمد و خود را بر روى بدن پاره پاره على اکبر افکند، امام حسین علیه السّلام تشریف آورد و خواهر را از روى جنازه على اکبر بلند کرد به نزد زنان برگردانید.

پس از آن یکایک مردان اهل بیت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله یکى بعد از دیگرى روانه میدان گردیدند تا آنکه جماعتى از ایشان به دست آن بدکیشان به درجه رفیع شهادت رسیدند. پس حضرت سیدالشهداء علیه السّلام آواز به صیحه و فریاد بلند نمود و فرمود: اى عموزادگان من ! و اى اهل بیت من ! صبورى و شکیبایى را شعار خود سازید و متحمّل بار محنت ، باشید؛ به خدا سوگند که پس از این روز هرگز روى خوارى به خود نخواهید دید. راوى گوید: در این هنگام جوانى بیرون خرامید که در حُسن صورت و درخشندگى منظر به مثابه پاره ماه بود، با آن گروه بدخواه و بى دین ، به کار جنگ پرداخت . ابن فضیل اَزْدى مَیْشوم ضربتى بر فرق آن مظلوم ، زد که فرق او راشکافت و آن جوان از مرکب به صورت ، روى زمین افتاد و فریاد یا عَمّاهُ برآورد. پس امام علیه السّلام مانند باز شکارى ، خود را به میدان رسانید و همچون شیر خشمناک بر آن لعین بى باک ، حمله نمود و با شمشیر، ضربتى بر اَّن ناپاک ، فرود آورد و آن وَلَدُالزّنا بازوى خود را سپر شمشیر امام علیه السّلام نموده و دست نحس اش از مِرْفق قطع گردید و آن لعین فریاد بلندى برآورد که همه لشکر فریاد او را شنیدند.

قالَ: وَانْجَلَتِ الْغَبْرَةُ، فَرَاءَیْتُ الْحُسَیْنَ علیه السّلام قائِما عَلى رَاءْسِ الْغُلامِ وَهُوَ یَفْحَصُ بِرِجْلِهِ، وَالْحُسَیْنُ علیه السّلام یَقُولُ: ((بُعْدا لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ، وَمَنْ خَصَمَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فیکَ جَدُّکَ)).

ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّکَ اءَنْ تَدْعُوهُ فَلا یُجیبُکَ، اءَوْ یُجیبُکَ فَلا یَنْفَعُکَ صَوْتُهُ، هذا یَوْمٌ وَاللّهِ کَثُرَ واتِرُهُ وَقَلَّ ناصِرُهُ)).

ثُمَّ حَمَلَ الْغُلامَ عَلى صَدْرِهِ حَتّى اءَلْقاهُ بَیْنَ الْقَتْلى مِنْ اءَهْلِ بَیْتِهِ.

قالَ الرّاوى :

وَلَمّا رَاءَى الْحُسَیْنُ علیه السّلام مَصارِعَ فِتْیانِهِ وَاءَحِبَّتِهِ، عَزَمَ عَلى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ، وَنادى :

((هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟

هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخافُ اللّهَ فینا؟

هَلْ مِنْ مُغیثٍ یَرْجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟

هَلْ مِنْ مُعینٍ یَرْجُو ما عِنْدَ اللّهِ فى إِعانَتِنا؟)).

فَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُ النِّساءِ بِالْعَویلِ، فَتَقَدَّمَ إِلى

کوفیان بى دین بر امام مبین ، حمله آوردند تا آن لعین را از چنگال شیر بیشه هیجا رها نمایند ولى آن ملعون پایمال سُمّ اسبان گردید و روح نحس اش به جانب نیران دوید. راوى گوید: چون غبار فرو نشست دیدم که حسین علیه السّلام بر بالاى سر آن جوان ایستاده و او پاهاى خود را بر زمین مى مالید و امام مى فرمود: از رحمت خدا دور باشند آن گروهى که تو را کشتند و آنان که در روز قیامت جدّ و پدر تو با ایشان دشمنى خواهند نمود. سپس فرمود: به خدا قسم ! گران است بر عموى تو که او را بخوانى و او نتواند تو را جواب دهد و هرگاه بخواهد جواب دهد دیگر دیر شده و فایده اى نبخشد. به خدا قسم که امروز آن روزى است که خون ریزى در آن بسیار و فریاد رسى ، اندک است . سپس حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام جنازه آن جوان را بر سینه خود گرفت و در میان شهداى بنى هاشم بر روى زمین قرار داد.

راوى گوید: چون امام مظلومان قتلگاه جوانان و دوستان خود را مشاهده فرمود که همه بر روى خاک افتاده اند و جان به جان آفرین سپرده اند تصمیم عزم فرمود که با نفس نفیس با گروه بد نهاد، جهاد نماید و نداى بى کسى در داد که آیا کسى هست که از حرم رسول پروردگار عالمیان ، دفع شرّ یاغیان و ظالمان نماید؟ آیا خداپرستى هست که در یارى ما اهل بیت از خداى متعال بترسد و ما را تنها نگذارد؟

آیا فریادرسى هست ک به فریادرسى ما امید لقاى پروردگار را داشته باشد؟ آیا اعانت کننده اى هست که به واسطه یارى ما، به ما

بابِ الْخَیْمَةِ وَقالَ لِزَیْنَبَ: ناوِلینى وَلَدِى الصَّغیر حَتّى اءُوَدِّعَهُ

فَاءَخَذَهُ وَاءَوْمَاءَ إِلَیْهِ لِیُقَبِّلَهُ، فَرَماهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْکاهِلِ بِسَهْمٍ، فَوَقَعَ فى نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ. فَقالَ لِزَیْنَبَ: خُذیهِ

ثُمَّ تَلْقَى الدَّمَ بِکَفَّیْهِ حَتّى إِمْتَلاََتا، وَرَمى بِالدَّمِ نَحْوَ السَّماءِ وَقالَ

((هَوِّنْ عَلَیَّ ما نَزَلَ بی ، إِنَّهُ بِعَیْنِ اللّهِ))

قالَ الْباقِرُ علیه السّلام : ((فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذلِکَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الاَْرْضِ!))

قالَ الرّاوى : وَاشْتَدَّ الْعَطَشُ بِالْحُسَیْنِ علیه السّلام ، فَرَکَبَ الْمُسَنّاةُ یُرِیدُ الْفُراتَ، وَالْعَبّاسُ اءَخُوهُ بَیْنَ یَدَیْهِ، فَاعْتَرَضَتْهُما خَیْلُ ابْنُ سَعْدٍ.

فَرَمى رَجُلٌ مِنْ بَنِى دَارِمِ الْحُسَیْنَ علیه السّلام بِسَهْمٍ فَاءَثْبَتَهُ فى حَنَکِهِ الشَّریفِ. فَانْتَزَعَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ السَّهْمَ وَبَسَطَ یَدَیْهِ تَحْتَ حَنَکِهِ حَتّى امْتَلاََتْ ر احَتاهُ مِنَ الدَّمِ، ثُمَّ رَمى بِهِ وَقالَ:

امیدوار شود به ثوابها و اجرى که در نزد خداى تعالى موجود است ؟

شهادت حضرت على اصغر 

پس زنان حرم و دختران محترم رسول اکرم صداها به ناله و گریه بلند نمودند. آن حضرت با دل پر از حسرت ، به سوى خیمه رجعت نمود و زینب خاتون علیهاالسّلام را فرمود که فرزند دلبند صغیر مرا بیاور تا با او وداع نمایم و چون او را آورد، امام مظلوم طفل معصوم را گرفت و همین که خواست از راه راءفت و کمال مرحمت خم شده او را ببوسد، حرمله بن کاهل اسدى پلید - لَعَنَهُ اللّهُ - از خدا حیا ننمود تیرى به جانب آن نوگل بوستان احمدى انداخت که تیر به گلوى نازک آن طفل معصوم اصابت نمود به طورى که گویا گلو را ذبح نمایند، گوش تا گوش پاره نمود. پس آن حضرت با کمال غم و حسرت ، به زینب خاتون ، فرمود: این طفل را بگیر؛ پس امام علیه السّلام هر دو دست را در زیر گلوى طفل گرفت چون پر از خون شد به سوى آسمان پاشید، آنگاه فرمود: آنچه که بر من این مصائب را آسان مى نماید آن است که این مصیبت بزرگ در حضور پروردگار عادل نازل مى گردد. امام باقر علیه السّلام فرمود: از آن خون طفل معصوم که امام علیه السّلام به آسمان پاشید، حتى یک قطره هم روى زمین نیفتاد! راوى گوید: تشنگى بر امام شهید به غایت شدید گردید، آنحضرت خود را به بلندى مُشْرف بر فرات رساند تا داخل فرات گردد، در آن حال برادر آن امام ناس جناب ابوالفضل العباس ، در پیش روى آنحضرت حرکت مى کرد. در این هنگام لشکر ابن سعد تبهکار سر راه بر فرزند احمد مختار، گرفتند

((اءَللّهُمَّ إِنّى اءَشْکُو إِلَیْکَ ما یَفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِیِّکَ))

ثُمَّ اقْتَطَعُوا الْعَبّاسَ عَنْهُ، وَاءَحاطُوا بِهِ مِنْ کُلِّ جانِبٍ وَمَکانٍ، حِتّى قَتَلُوهُ قَدَّسَ اللّهُ رُوحَهُ، فَبَکَى الْحُسَیْنُ علیه السّلام بُکاءً شَدیدا، وَفى ذلِکَ یَقُولُ الشّاعِرُ:

اءَحَقُّ النّاسِ اءَنْ یُبْکى عَلَیْهِ

فَتىً اءَبْکَى الْحُسَیْنَ بِکَرْبَلاءِ

اءَخُوهُ وَابْنُ والِدِهِ عَلِیٍّ

اءَبُو الْفَضْلِ الْمُضَرَّجُ بِالدِّماءِ

وَمَنْ واساهُ لا یَثْنیهِ شَیْءٌ

وَجادَلَهُ عَلى عَطَشٍ بِماءٍ

قالَ الرّاوى :

ثُمَّ اءَنَّ الْحُسَیْنَ علیه السّلام دَعَا النّاسَ إِلَى الْبِرازِ، فَلَمْ یَزَلْ یَقْتُلُ کُلَّ مَنْ بَرَزَ إِلَیْهِ، حَتّى قَتَلَ مَقْتَلَةً عَظیمَةً، وَهُوَ فى ذلِکَ یَقُولُ:

اءلْقَتْلُ اءَوْلى مِنْ رُکُوبِ الْعارِ

وَالعارُ اولى من دُخُولِ النارِ))

ترجمه :

مردى از قبیله ((بنى دارم )) تیرى به جانب جناب سیّدالشهداء علیه السّلام انداخت که آن تیر در زیر چانه شریف آن شهید راه دین حنیف محکم بنشست . پس تیر رابیرون کشید و هر دو دست مبارک را در زیر چانه مجروح نگاه داشت و چون پر از خون شد، به سوى آسمان انداخت و این مناجات را به درگاه قاضى الحاجات ، مَرْهَم دل مجروح ساخت که الها! به سوى تو شکایت مى آورم از آنچه از ظلم و ستم نسبت به فرزند دختر پیغمبرت به جا مى آورند.

شهادت حضرت عباس علیه السّلام 

پس از آن ، شجاع محکم اساس برادرش عبّاس را از او جدا نمودند که آن روباهان در میان آن دو فرزند اسداللّه الغالب ، حایل شدند و از هر جانب بر دور جناب ابوالفضل علیه السّلام گردآمدند و ایشان را احاطه نمودند تا آنکه آن کافران غدّار فرزند حیدر کرّار، عباس نامدار را مقتول و قرة العین بتول را در مصیبت برادر، ملول نمودند. امام حسین علیه السّلام در شهادت برادر با جان برابر خود، دُرّهاى سیلاب اشک چو رود جیحون از دیده بیرون ریخت ، و گریه شدید در عزاى آن مظلوم وحید، نمود. راوى گوید: امام علیه السّلام پس از شهادت برادر گرامى ، آن منافقان را به میدان جدال و قتال طلبید و هر کس از آن روباه صفتان اَشرار در مقابل فرزند اسداللّه حیدر کَرّار، مى آمد، امام اَبرار به ضربت شمشیر آتشبار، او را به بِئْسَ القرار، مى فرستاد تا آنکه از اجساد پلید آن کُفّار، مقتول عظیمى در میدان جنگ فراهم آمد ودر آن حال حضرت بدین مقال گویابود: ((اَلْمَوْتُ...))

قالَ بَعْضُ الرُّواةِ:

وَاللّهِ ما رَاءَیْتُ مَکْثُورا قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَاءَهْلُ بَیْتِهِ وَاءَصْحابُهُ اءَرْبَطَ جَاءْشا مِنْهُ، وَإِنَّ الرِّجالَ کانَتْ لَتَشِدُّ عَلَیْهِ فَیَشِدُ عَلَیْها بِسَیْفِةِ فَتَنْکَشِفُ عَنْهُ انْکِشافَ الْمِعْزى اذا شَدَّ فیهَا الذَّئْبُ.

وَلَقَدْ کانَ یَحْمِلُ فیْهِمْ، وَ قَدْ تَکَمَّلُوا ثَلاثینَ اءَلْفا، فَیُهْزَمُونَ بَیْنَ یَدَیْهِ کَاءَنَّهُمُ الْجَرادُ الْمُنْتَشِرُ، ثُمَّ یَرْجِعُ إِلى مَرْکَزِهِ وَ هُوَ یَقُولُ: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِااللّهِ الْعَلِىَّ الْعَظیمِ

قالَ الرّاوى

وَلَمْ یَزَلْ عَلَیْهِالْسلام یُقاتِلُهُمْ حَتّى حالُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ رَحْلِهِ

فَصاحَ بِهِمْ

وَیْحَکُمْ یا شیعزةَ آل اءبى سُفْیانَ، إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینُ وَُکْنُتْم لا تَخافُونَ الْمَعادِ فَکُونُوا اءحْرارا فى دُنْیاکُمْ هذِهِ وَ ارْجِعُوا إِلى اءَحْسابِکُمْ إِنْ کُنتُمْ عَرَبا کَما تَزْعُمُونَ

خلاصه ، بعضى از راویان اخبار در بیان شجاعت آن فرزند حیدر کرار، تعجب خود را چنین اظهار نموده اند که به خدا سوگند، هرگز ندیدم کسى را که دچار لشکر بسیار گردیده و دشمنان بى شمار او را در میان احاطه نموده باشند با آنکه فرزندان و اهل بیت و اصحاب او شربت مرگ نوشیده و به دست دشمنن مقتول گردیده باشند که قوى دل تر باشد از حسین بن على علیه السلام . در این حال بود که مردان کارزار بر آن جناب حمله آوردند، پس ‍ آن حضرت نیز با شمشیر تیز به آنها حمله نمود، چنان حمله اى که از ضربت شمشیر آتشبارش بر روى هم مى ریختند و صف ها را مى شکافتند مانند آنکه گرگى بى باک در میان گله بزها، به خشمناکى در افتد و حمله بر آن منافقان سنگدل ، آورد هنگامى که سى هزار نامرد به عدد کامل بودند از پیش روى آن حضرت ، مانند انبوه ملخ ‌ها فرار را بر قرار اختیار مى نمودند. سپس آن امام بى یار در مرکز خونین قرار گرفت و فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله )). امام ع همچنان با آنها جنگید تا آنکه لشکر شیطان حایل گردید در میان آن حضرت و حرم مطهر رسول پروردگار عالمیان و نزدیک به خیمه ها و سراپرده ها رسیدند، پس آن معدن غیرت الله ، فریاد بر گروه دین تباه ، زد که : ((ویحکم ...))؛ اى پیروان آل ابوسفیان ! اگر شما ر دین نیست و از عذاب روز قیامت ترس ندارید، پس در دنیا خود از جمله آزاد مردان باشید. و رجوع به حسب هاى خود نمایید چنانکه گمان دارید اگر شما از عرب هستید.

قالَ فَناداهُ شِمْرُ: ما تَقُولُ یَابْنَ فاطِمَةَ

قالَ: اءَقُولُ: اءَنَا الَّذى اءُقاتِلُکُمْ وَ تُقاتِلُونَنى وَ النَّساءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحُ فَاْمنَعُوا عُتاتَکُمْ وَ جُهّالَکُمْ وَ طُغاتَکُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمى ما دُمْتُ حَیّا

فَقالَ شِمْرُ: لَعنَة اللّه لَکَ ذلِکَ یَابْنَ فاطِمَةَ وَ قَصَدُوهُ بِالْحَرْبِ فَجَعَلَ یَحْمِلُ عَلَیْهِمْ وَ یَحْمِلُونَ عَلَیْهِ، وَ هُوَ مَعَ ذلِکَ یَطْلُبُ شَرْبَةً مِنْ ماءٍ فَلا یَجِدْى حَتّى أَصابَهُ اثْنَتانِ وَ سَبْعُونَ جِراحَةً فَوَقَفَ یَسْتَر یحُ ساعَةً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ فَبَیْنَما هُوَ واقِفُ إِذْ أَتاهُ حَجَرُ، فَوَقَعَ عَلى جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِیَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتاهُ سَهْمُ مَسْمُومُ لَهُ ثَلاثَ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلى قَلْبِهِ، فَقالَ عَلَیهِالْسلام : ((بِسْمِ اللّه وَ بِاللَّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ ص )) ثُمَّ رَفَعَ رَأُسَهُ اِ لَى السَّماءِ وَ قالَ

((اءَللّهُمَّ إِنَّک ز تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُوَن رَجُلاً لَیْسَ عَلى وَجْهِ الاْ رْضِ إِبْنُ بِنْتِ نَبِی غَیْرُهُ))

ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ، فَأَخْرَجَهُ مِنُ وَراءِ ظَهْرِهِ، فَانْبَعَثَ الدَّمُ کَأَنَّهُ میزابُ، فَضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ وَ وَقَفَ،

راوى گوید: شمر پلید فریاد زد که اى فرزند فاطمه زهرا علیه السّلام چه مى گویى ؟ امام علیه السّلام فرمود: مى گویم من با شما جنگ دارم و شما با من جنگ دارید و زنان را گناهى نیست ، پس این سر کشان و جاهلان و یاغیان خود را نگذارید متعرض حرم من شوند مادامى که من در حال حیاتم شمر گفت : این حاجت تو رواست اى پسر فاطمه ! پس آن جماعت بى دین همگى قصد امام مبین نمودند و آن فرزند اسدالله حمله برگروه اشقیا، نمود و آنان حمله به سوى آن مظلوم آوردند و در این حال تقاضاى شربتى از آب از آن بى دینان بى باک نمود ولى ایده اى نبخشید تا آنکه هفتاد و دو زخم بر بدن شریفش وارد گردید

امام علیه السّلام ساعتى بایستاد که استراحت نماید و از صدمه قتال ، ضعف بر جنابش مستولى شده بود پس در همان حال که آن حضرت ایستاده بود، سنگى از جانب دشمنان بر پیشانى مبارکش اصابت نمود و خون جارى گشت ، امام جامع خود را گرفت که خون را از پیشانى شریف پاک نماید تیرى سه شعبه به جانب حضرت آمد و آن تیر بر قلبش که مخزن علم الهى بود نشست

حضرت فرمود: ((بسم الله ...)) سپس مبارک به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا! تو مى دانى که این گروه مى کشند آن کسى را که نیست بر روى زمین فرزند دختر پیغمبرى به غیر او

پس آن تیر را گرفت و از پشت سر بیرون کشید و خون مانند ناودان از جاى آن جارى شد و آن جناب را توانایى بر قتال نمانده بود و از کثرت

فَکُلّما أَتاهُ رَجُلُ انْصَرَفَ عَنْهُ، کَراهیةً أَنْ یَلْقَى اللّه بِدَمِهِ حَتّى جاءَهُ رَجُلُ مِنْ کِنْدَةَ یُقالُ لَهُ مالِکُ بْنُ الَّنسْرِ- لَعَنَهُ اللّهُ، فَشَتَمَ الْحُسَیْنَ ع وَ ضَرَبَهُ عَلى رأُسِهِ الشَّریفِ بِالسَّیْفِ، فَقَطَعَ اْلبُرْنُسَ وَ وَصَل ز السَّیْفُ إِلى رَأْسِهِ وَ امْتَلاَ الْبُرْنُسُ دَماً. قالَ الرّاوى فَاسْتَدْعَى الْحُسَیْنُ ع بِخِرْقَةٍ فَشَدَّ بِها رَأْسَهُ، وَ اسْتَدْعَى بِقَلَنْسُوَةٍ فَلَبِسَها وَ اعْتَمَّ عَلَیْها فَلَبِثُوا هُنَیْئَةً ثُمَّ عادُوا إِلَیْهِ وَ أَحاُطوا بِهِ.

فَخَرَجَ عَبْدُ اللّه بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلى ع - وَ هُوَ غُلامُ لَمْ یُراهِقْ مِنْ عِنْدِ النَّساءِ، فَشَدَّ حَتّى وَقَفَ إِلى جَنْبِ الْحُسَیْنِ ع ، فَلَحِقَتْهُ زَیْنَبُ إِبْنَهُ عَلِی ع لِتَحْبِسَهُ، فَأَبى وَ امْتَنَعَ إِمْتِناعاً شَدیداً وَ قالَ

وَ اللّهِ لا أُفارِقُ عَمّى

فَأَهْوى (اءبَحْرُ) بْنُ کَعْبٍ وَ قیلَ: حَرْمَلَةُ بْنُ الْکأ هِلِ - إِلَى الْحُسَیْنِ ع بِالسَّیْفِ.

فَقالَ لَهُ الْغُلامُ

وَیْلَکَ یَابْنَ الْخبیثَةِ أَتَقْتُلُ عَمّى ؟!

زخمها و جراحات ، ضعیف و ناتوان گشته بود لذا قدرت جنگیدن را نداشت و هر کس نزدیک ایشان مى آمد براى اینکه مبادا در قیامت با خدا ملاقات نماید در حالى که خون آن مظلوم برگردنش باشد، باز مى گشت و از آنجا دور مى شد تا آنکه مردى از طایفه ((کنده )) آمد که نام نحسش مالک بن یسر بود آن زنازاده چند ناسزا به زبان بریده جارى کرد و ضربت شمشیر بر سر مبارکش فرود آورد که عمامه امام شکافته شد و عمامه اش از خون لبریز گشت .

شهادت عبدالله بن حسن علیه السّلام 

راوى گوید: امام علیه السّلام از اهل حرم دستمالى را طلب فرمود و سر مبارک را با آن محکم بست و کلاهى طلبید که عرب آن را ((قلنسوه )) مى نامند و آن را هم بر فرق همایون نهاد و عمامه را بر روى آن پیچید و ملبس به آن گردید و بار دیگر عزم میدان نمود پس لشکر اندکى درنگ نمود، باز آن بى دینان بى شرم رجوع کردند و حضرت امام را احاطه نمودند و عبدالله فرزند امام حسن علیه السّلام که طفلى نا بالغ بود از نزد زنان و از حرم امام انس و جان ، بیرون آمد و مى دوید تا در کنار عموى بزرگوار خود حسین مظلوم بایستاد زینب خود را به او رسانید و خواست که او را به سوى حرم باز گرداند ولى آن طفل امتناع شدید نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموى خویش جدایى اختیار نمى کنم و از او تنها نمى گذارم ! در این هنگام ، ((بحربن کعب )) یا بنابر قول دیگر ((حرملة بن کاهل )) همین که خواست شمشیر بر امام علیه السّلام فرود آورد، عبدالله خطاب به او گفت : واى بر تو! اى زنازاده بى حیا

دیگر عناوین این صفحه : مقتل امام حسین یا حسین یا ابا عبدالله الحسین مظلوم عطشان عشق حسین  محرم  عاشورا 

کودکی و نوجوانی حضرت ابوالفضل (ع)

مادری ستوده خصال

از مطالبی که روان شناسان در خصوص دوران رشد کودکِ شیر خوار مورد تأکید قرار داده اند، این است که طفل تنها از شیر مادر استفاده نمی کند و خصوصیات شخصیتی وی همراه با محبت ها، عواطف و نوازش های او به فرزندش انتقال می یابد و به رشد روانی او کمک می کند. امام علی علیه السلام قرن ها قبل، این ویژگی را مورد توجه قرارداده و فرموده اند:

این مادر است که به تو از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتی که دیگری از دادن آن امتناع می کند. این مادر است که که با تمامی اعضاء و جوارحش با نهایت شادمانی و خوشرویی تو را از جمیع حوادث و رخدادها محافظت نمود.۱

حضرت علی علیه السلام در سیره عملی و زندگانی فردی خویش، این موضوع را مورد توجه قرار داد و چون به سوگ شهادت پاره تن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نشست، برادرش عقیل را که از آگاهان به انساب عرب بود و طوایف و قبایل شبه جزیره عربستان و نقاط مجاور را به خوبی می شناخت، فراخواند و از او خواست برای وی همسری بیابد که زاده دلاوران باشد تا فرزندی شجاع به دنیا آورد؛ چرا که به طور مسلّم سرشت و خصائص اجداد در فرزند تأثیر یافته و به او منتقل می شود. عقیل پس از تحقیق، فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربیعه ـ از نوادگان عامر و منسوب به طایفه هوازن ـ را به برادرش معرفی نمود و خاطر نشان کرد: پدران و دایی های این زن از دلاوران عرب در قبل و بعد از اسلام بوده و مورّخان از آنان در هنگام نبرد، شجاعت و دلیری و رادمردی ها نقل کرده اند؛ آن چنان که حاکمان زمان آنان در برابرشان سرتسلیم فرود می آورده اند. در میان عرب شجاع تر و قهرمان تر از پدرانش یافت نشود. و مقصود امیرمؤمنان علیه السلام نیز چنین همسری بود؛ چرا که در میان تیره فاطمه که به «امّ البنین» هم موسوم است، شخصی وجود دارد به نام عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب ـ جدّ ثمامه، مادر این زن ـ که به سبب قهرمان سالاری و شجاعتش، او را بازی گیرنده سرنیزه ها (نیزه باز) لقب داده اند.

حزام پدر امّ البنین از استوانه های شرافت در میان عرب به شمار می رفت و در بخشش، دلاوری و حماسه آفرینی شهرت داشت. خاندانش از طوایف و قبایل ریشه داری بودند که علاوه بر رشادت و شجاعت در میادین نبرد، به دستگیری از مستمندان، میهمان نوازی و یاری رسانیدن به درماندگان نیز اشتهار داشتند. برخی از برجستگان این خاندان متّصف به صفات والا وگرایش های عالی انسانی بودند که به حکم قانون وراثت، ویژگی های اخلاقی خود را از طریق امّ البنین به فرزندان بزرگوارش انتقال دادند.۲

علی علیه السلام وقتی از گزارش برادرش درباره خاندان همسر آینده اش مطلع گردید، به وی فرمود تا برای خواستگاری از امّ البنین به نزد بستگانش مراجعه کند. عقیل پذیرفت و به دیدن حزام بن خالد رفت و موضوع را با او مطرح کرد. وقتی حزام از مقصودش باخبرگردید، بدون لحظه ای درنگ، موافقت خود را با این وصلت اعلام داشت و برای این که دخترش را در شادمانی خود شریک نماید، این خبر مهم را به اطلاع او رساند. چون دختر حزام به هویت خواستگار با فضیلت خویش پی برد، در حالی که عرق شرم و حیا بر پیشانی اش نشسته بود، نتوانست از ابراز سرور و شعف خودداری کند؛ زیرا این وصلت مبارک برای او و خانواده اش افتخاری بزرگ و سعادتی فوق العاده محسوب می گردید. عقیل به وکالت از سوی برادرش مولا علی علیه السلام خطبه عقد را جاری کرد و بدین ترتیب، فاطمه دختر حزام رهسپار خانه امیرمؤمنان علیه السلام شد.۳

بانویی پارسا و مهربان

امّ البنین پیش از آن که پای در خانه نخستین فروغ امامت نهد، «فاطمه» نام داشت. او که از خصال نیکو و ایمانی استوار برخوردار بود، در همان نخستین روزهای زندگی مشترکش با حضرت علی علیه السلام ، از ایشان خواست تا نام او را تغییر دهد. امیرمؤمنان علیه السلام با شگفتی علت آن را جویا شدند. امّ البنین با نهایت بصیرت و تیزهوشی، گفت: هرگاه مرا فاطمه صدا می زنی، حسن و حسین علیهماالسلام به یاد مادرشان حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام می افتند و خاطره غم بار جدایی از او و رنج بی مادری، در ذهنشان تداعی می گردد و من راضی نیستم که آنان از این بابت آزرده شوند. پس نام آن بانوی گرامی به «امّ البنین» تغییر یافت.۴ چون حضرت علی علیه السلام در همسرش خردمندی و صفات نیکو مشاهده کرد، در تکریم و احترامش از صمیم قلب کوشید.

گروهی از مورّخان در پی اثبات این نکته بوده اند که امیرمؤمنان علیه السلام پس از شهادت فاطمه علیهاالسلام با دختر حزام عامریه ازدواج کرد.۵ و دسته ای دیگر می گویند: این وصلت بعد از ازدواج آن حضرت با بانویی به نام «امامه» بوده است.۶ اما به طور مسلّم، این پیمان مبارک بعد از رحلت حضرت صدیقه کبرا علیهاالسلام می باشد؛ زیرا تا فاطمه علیهاالسلام در قید حیات بود، اختیار همسر دیگری برای امام علی علیه السلام روا نبود.۷

امّ البنین از بانوان ارجمند و با معرفت نسبت به جایگاه اهل بیت علیهم السلام و دارای اخلاص و صفا در ولایت و محبت به این خاندان، بود همان طور که نزد اهل بیت علیهم السلام از شأن و مقامی بس والا بهره داشت و زینب کبری علیهاالسلام همان گونه که در ایام عید به دیدارش می آمد، پس از واقعه کربلا و ورود به مدینه؛ به دیدارش رفت و شهادت فرزندانش را به وی تسلیت گفت.۸

از عظمت مقام و موقعیت اهل بیت علیهم السلام نزد او چنین نقل کرده اند که وقتی به عقد ازدواج حضرت علی علیه السلام درآمد، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بیمار بودند و او همچون مادری دلسوز و پرستاری مهربان به مراقبت و دل نوازی از آنان مبادرت نمود، و چنین امری از همسر سرور اهل ایمان که از انوار معارفش بهره ها گرفته، در بوستان علوی پرورش یافته و به اخلاق و آداب مولای متقیان مؤدّب و متخلّق شده، امری شگفت نمی باشد.۹

امّ البنین بر آن بود تا در حدّ توان جای مادر را برای نوادگان پیامبر و سروران جوانان بهشت پرکند؛ مادری که در اوج جوانی پژمرده شد. فرزندان رسول خدا در وجود این بانوی پارسا، مادر خود را می دیدند و از فقدان مادر کم تر رنج می بردند. امّ البنین فرزندان دختر پیامبر را بر کودکان خود مقدم می داشت و عمده محبت و عاطفه خود را نثار آن نمونه های والای کمال می نمود. تاریخ، مانند چنین بانوی بزرگواری که فرزندان زن دیگری را بر کودکان خویش برتری دهد، کمتر به خود دیده است. او این توجه و رجحان را نه تنها وظیفه ای عاطفی، بلکه فریضه ای دینی می شمرد و این حقیقت قرآنی را در نظر داشت که خداوند متعال اجر رسالت پیامبر خویش را محبت به خاندان او قرارداده و آنان عزیزترین اهل بیت آخرین فرستاده الهی بودند. و وی با درک چنین عظمتی، کمر به خدمتشان بست و حقشان را در حدّ توان ادا کرد.

امّ البنین نزد مسلمانان به دلیل این گونه محبت ها و پرورش انسان هایی شجاع و فداکار، جایگاهی ویژه دارد و بسیاری معتقدند او به دلیل پارسایی، در پیشگاه خداوند منزلتی والا دارد و اگر دردمندی، او را واسطه خود نزد حضرت باری تعالی قرار دهد، لطف خداوند شامل حالش گردیده و حزن و اندوهش برطرف می شود. از این جهت به هنگام سختی ها و درماندگی ها، این مادر فداکار را شفیع خود قرار می دهند.۱۰

امّ البنین همان زنی بود که حضرت علی علیه السلام می خواست؛ بانویی که قادر گردید فرزندانی حماسه آفرین به جامعه اسلامی تحویل دهد که از همان سنین طفولیت از خصم نهراسند و در مقابل شمشیرها و نیزه ها مقاومت کنند و بیمی به دل راه ندهند. او برای شوهر گران قدرش، چه در زمان حیات و چه بعد از شهادت آن امام همام، زنی باوفا، فداکار و پاکدامن بود.

نقل کرده اند: پس از این که حضرت علی علیه السلام توسط یکی از شقاوت پیشگان نهروان در محراب عبادت به فوز عظیم شهادت نائل گردید، مغیرة بن نوفل و پس از او، ابوهیاج بن سفیان از «امامه» خواستگاری کردند و او در این باره با امّ البنین مشورت کرد. آن زن وفادار در جوابش گفت: سزاوار نیست بعد از مولای پرهیزگاران، بدن ما با مرد دیگری تماس پیدا کند. این پاسخ سنجیده آن چنان اثر ژرفی در روح و روان امامه و دیگر زنان حضرت علی علیه السلام از جمله لیلا و اسماء برجای نهاد که از آن پس، هیچ یک ازدواج نکردند و این زنان فداکار پس از شهادت همسرشان در حال تجرّد باقی ماندند تا آن که به داربقا شتافتند و به شوهر ارجمندشان ملحق گشتند.

فاطمه امّ البنین دومین یا سومین زنی است که به حباله نکاح علی علیه السلام در آمد و چهار پسر به دنیا آورد که در واقعه کربلا و در رکاب برادر بزرگوارشان، امام سوم، پس از پیکاری عزّت آفرین با دشمنان، جام شهادت نوشیدند.

گفته اند: چون اهل بیتِ امام حسین علیه السلام به مدینه آمدند، امّ البنین برکنار مرقد مطهّر رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم با زینب کبری علیهاالسلام ملاقات نمود و به وی عرض کرد: ای دختر امیرمؤمنان! از پسرانم چه خبر دارید؟ آن بانوی بزرگ فرمود: همه کشته شدند. امّ البنین با استواری و بدون آن که تغییری در روحیه اش پدید آید، عرض کرد: جان همه به فدای حسین علیه السلام ! از او چه خبر دارید؟ خواهرش با ناگواری گفت: او را با لب تشنه کشتند. تا این سخن را شنید، دست های خویش را به سر و سینه کوبید و با صدای بلند و به حالت گریان گفت: واحسیناه! زینب کبری علیهاالسلام فرمود: از فرزندت عباس یک یادگار آورده ام و آن، سپری خونین است. با مشاهده آن سپر، امّ البنین طاقت نیاورد و بیهوش شد. چون به هوش آمد به دلیل شهادت آن جانبازان راه حقیقت و مجاهدان طریق انسانیّت به گریستن و نوحه سرایی ادامه داد و در چنین حالتی به اطرافیان گفت: به من امّ البنین نگویید؛ زیرا دیگر پسری ندارم که مادرشان باشم. و از آن پس، گوشه عزلت گزید و یار و همدمش غصه و اشک بود تا آن که در مدینه دعوت حق را لبیک گفت و در گورستان بقیع دفن گردید که آرامگاهش هم اکنون زیارتگاه شیعیان و اهل ایمان می باشد.۱۱

چهار روز از ماه شعبان سال ۲۶ هجری می گذشت؛ ماهی که برای اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و پیروان آنان با برکت، رحمت و وارستگی توأم است. در این روز در شهر مدینه ستاره ای پرفروغ در آسمان فضیلت هویدا گردید که درخشش آن، خاندان عترت و اصحاب ائمه را در موجی از شادی و شعف فرو برد. این مولود شکوهمند در خانه ای دیده به جهان گشود که ایمان و تقوا در آن حضور داشت و اهلش به نور معنویت آراسته بودند.۱۲

با تولد این کودک که «عبّاس» نامیده شد، مدینه به گُل نشست و موجی از سرور، خاندان علوی را فراگرفت. وقتی مژده ولادت این طفل به امیرمؤمنان علیه السلام داده شد، به خانه شتافت و او را در برگرفت. گونه اش را بوسه باران کرد و مراسم شرعی را درباره اش اجرا نمود؛ یعنی در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. نخستین کلمات، بانگ روح بخش توحید بود که توسط پیشاهنگ پارسایی و پرهیزگاری بر صفحه ذهن و دلش نشست و سرود جاویدان یکتا پرستی، جانش را نوازش داد و در اعماق وجودش جوانه زد و به درختی بارور از باورها و ایمان و تقوا مبدّل گردید تا آن جا که در راه حفظ آن، جان باخت و خونش را به پای آن ریخت.

در هفتمین روز تولد، بنا به سنّتی اسلامی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آن را بنیان نهاده بود، حضرت علی صلی الله علیه و آله وسلم سرفرزندش را تراشید و هم سنگ موهایش طلا یا نقره به فقیران و مستمندان داد و همان گونه که نسبت به حسنین علیهماالسلام عمل کرده بود، گوسفندی به عنوان عقیقه برای این نوزاد ذبح کرد. پدر تمامی آرمان های خدا پسندانه را در سیمای نورانی این کودک خواند و در پس پرده های غیب؛ جنگاوری، دلیری و فداکاری این فرزند را در عرصه پیکار با پلیدی ها دریافت و به همین جهت، او را عباس (شیر بیشه) نامید؛ چرا که این طفل به همه ثابت کرد که هرگز به اهل باطل روی خوش نشان نمی دهد و در برابر جویندگان حقیقت و پویندگان این مسیر، خندان و شاداب است.۱۳

روزی امّ البنین امیرمؤمنان صلی الله علیه و آله وسلم را مشاهده کرد که عباس را در آغوش گرفته و بردستانش بوسه می زند و می گرید. چون آن بانوی با فضیلت این گونه دید، دچار نگرانی و ناگواری شد؛ زیرا سابقه نداشت که فرزندی چنین نیک منظر و صاحب شمائل علوی، برای پدرش اضطراب و پریشانی به همراه آورد و برحسب ظاهر، عاملی که موجب آشفتگی شود دروی دیده نمی شد. پس امّ البنین سبب را از حضرت پرسید. حضرت علی علیه السلام او را نسبت به حقیقتی که در آینده اتفاق خواهد افتاد، آگاه کرد و فرمود دستان فرزندش در راه مدد رسانی به امام حسین علیه السلام قطع می شود. با شنیدن این خبر غیبی، صدای فریاد و شیون آن مادر دلسوخته از خانه علی علیه السلام بلند شد و اهل منزل نیز به نوحه گری پرداختند. حضرت افزود: ای امّ البنین! نور دیده ات نزد خداوند منزلتی بزرگ دارد و پروردگار در عوضِ دو دست بریده اش، دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با ملائکه در بهشت به پرواز در می آید، همان گونه که از قبل، این لطف را به جعفر بن ابی طالب عنایت نموده است. امّ البنین با شنیدن این بشارت ابدی و سعادت جاودانه، مسرور گردید.۱۴

از جمله آداب و سنت های مربوط به کودکان در صدر اسلام و در میان خاندان عترت، این بود که برای فرزندان خود، کُنیه تعیین می کردند. مزیت این ویژگی آن بود که از همان دوران کودکی شخصیت فرزند مورد توجه قرار می گرفت و در اجتماع از اعتماد به نفس بیشتری برخوردار بود. همچنین وقتی طفلی را با کنیه صدا می کنند، مورد محبت واقع شده و آرامش می یابد و یاد می گیرد که بزرگان را چگونه مورد خطاب قرار دهد. امام باقر علیه السلام فرموده اند: ما برای فرزندانمان در دوران خردسالی کنیه مشخص می کنیم تا در سنین بالاتر به لقب های ناگوار مبتلا نشوند.۱۵

حضرت عباس علیه السلام نیز به کنیه ها و لقب هایی اشتهار یافت؛ کنیه مشهور آن حضرت «ابوالفضل» می باشد؛ زیرا که از جهتی، فرزندی به نام «فضل» داشته و از طرف دیگر، به دلیل مکارم اخلاقی و فضیلت های انسانی، شایسته چنین کنیه ای می باشد واگر فضل و سیادت را بنیانی رفیع تصوّر کنیم، عباس علیه السلام از پایه های مهم آن است.

القاب آن حضرت نیز معرف شخصیت و ارزش معنوی وی می باشد. از آن جا که سیمایی نیکو و با صلابت داشت و چون بدر می درخشید و از آیات کمال و جمال به شمار می رفت، او را «قمر بنی هاشم» لقب دادند.

در آن هنگامه ای که جنایت پیشگان آب را بر امام حسین علیه السلام و یارانش بستند، حضرت عباس علیه السلام بارها صفوف دشمن را شکافت و خود را به فرات رسانید و تشنگان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت و به همین دلیل، از بزرگ ترین و بهترین القابش «سقّا» می باشد.

آن حضرت در کنار رودخانه ای که «علقمه» نام داشت، به شهادت رسید؛ لذا وی را قهرمان «علقمه» لقب دادند.

«باب الحوائج»، «سپه سالار»، «کبش الکتیبه» و «پرچمدار» یا «علمدار» کربلا از دیگر القاب آن حضرت است.۱۶

حضرت علی علیه السلام ضمن رعایت اصول تربیت دینی، نظارت دقیق و مداومی در مورد فرزند خود داشت و سعی وافرش براین بود تا وی را به عنوان شخصی اهل دیانت، دارای تعهد و مسئولیت و برخوردار از کرامت های انسانی پرورش دهد. امام با عباس همچون دیگر فرزندانش دوست و رفیق بود و با نهایت عطوفت و محبت با او رفتار می نمود. یار و یاورش بود و در مشکلات و دشواری ها دستش را می گرفت. هرگز اجازه نمی داد کودکش در مسیر تربیت تحقیر گردد و می کوشید زمینه هایی فراهم کند تا او احساس شخصیت کند و دوران کودکی و نوجوانی را با اصلاح و تعدیل غرائز و احساسات پشت سر بگذارد؛ چرا که وقتی فردی گرامی داشته شود و از او به عنوان انسانی صاحب هویت مستقل و کرامت نفسانی سخن گفته شود و با چنین نگرشی به سوی رشد و شکوفایی گام بردارد، برای تکمیل حالات ملکوتی در وجود خویش به فضایل و خصال نیکو روی می آورد و در میدان معرفت و در عرصه مبارزه با نفس امّاره پیروز و سر بلند می گردد و از ورطه های گناه اجتناب می نماید و تمایلش به بوستان معارف و گلستان معنویت افزون تر می شود.

امام علی علیه السلام عباس علیه السلام را بخصوص در سنین کودکی و دوران رشد، نصیحت و امر به معروف می نمود و بر این امر، اصرار داشت. در هر فرصتی ذهن پاک فرزندش را با حکمت ها و مطالب سازنده و عمیق بارور می کرد. و همچون لقمان حکیم، جان کودک خود را با مواعظ و حکمت های ژرف می نواخت، و این توصیه های اخلاقی، یا نوازش های عاطفی با لحنی صمیمانه توأم بود. بر همین اساس این جوان هاشمی، انسانی برازنده، پرهیزگار، دانشور، مبارز، شجاع و اهل سخاوت بارآمد و آیینه تمام نمای جمال و کمال پدر پاک خود گردید.

در محیط پرورشی عباس علیه السلام چشمه توحید جاری بود و او با دلی لبریز ازعشق الهی و مهر ملکوتی تربیت می گردید. دوران کودکی او مملوّ از عنایت و لطف ابراز محبت پدر و برادرانی بود که لحظه ای از پرورش وی به عنوان انسانی والا و صاحب کرامت های اخلاقی، غافل نبودند.

روزی حضرت علی علیه السلام در منزل خویش نشسته و حضرت عباس و حضرت زینب علیهماالسلام در طرف راست و چپ امام بودند. پدر، پسر را مورد خطاب قرار داد و به وی فرمود: بگو یک! گفت: یک. امام فرمود: بگو دو! عرض کرد: حیا می کنم با زبانی که یک گفته ام، دو بگویم.

این نکته اشاره به یک لطیفه توحیدی است؛ یعنی انسان یکتا پرست هرگز به شرک و دوگانه پرستی روی نمی آورد. حضرت علی علیه السلام به منظور تشویق و تحسین این کودک و به پاس پاسخ جالب و بجای او، چشمان فرزند خویش را بوسید.۱۷ زیرا امام متوجه این حقیقت بود که اگر او به طور شایسته مورد تمجید قرار نگیرد و این گونه جواب نغز و زیبایش با بی اعتنایی والدین توأم باشد، امکان دارد، دچار کم رویی و خجالت شود. به علاوه تحسین به موقع، از بهترین وسایل مسرور کردن کودکان است. به همین دلیل علی علیه السلام نسبت به عباس علیه السلام مهر و محبت افزون تری مبذول نمود و در واقع، فزونی عطوفت خود را پاداش او قرار داد.

ابوالفضل علیه السلام از بالندگی شایسته ای برخوردار بود؛ چرا که در پرتو پدری پارسا، که حجّت خدا بر روی زمین بود، رشد کرد و از گرایش های والا جرعه های جان بخش و جاودانی نوشید تا در آینده نمونه کاملی از فضایل و مکارم باشد. مادرش نیز در تربیت فرزندش اهتمامی شایسته داشت و بذر همه صفات پسندیده را در مزرعه وجود عباس علیه السلام افشانید. حضرت ابوالفضل علیه السلام ملازم دو نوه گرامی رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم یعنی امام حسن و امام حسین علیهماالسلام سروران جوانان بهشت بود و در کلاس درس آن دو امام بزرگوار اصول فضیلت و آداب والا را آموخت. بخصوص هماره با سید شهیدان همراه بود و در سفر و حضر، از وی جدا نمی شد و از اخلاق و رفتارش تأثیر می پذیرفت و الگوهای رفتاری او را در جان خویش استوار می ساخت تا آن جا که پرتوی از برادر در خصوصیات و دیدگاه هایش گردید. امام حسین علیه السلام نیز که ارادت بی شائبه و جانبازی برادرش عباس علیه السلام را نیک دریافته بود، او را بر تمامی اهل بیت خود مقدم می داشت و خالصانه، نسبت به او محبت می ورزید. اسوه های تربیتی ابوالفضل علیه السلام او را به سطح مصلحان بزرگ بشریت ارتقاء داد؛ آن بزرگانی که با فداکاری های والا و تلاش های مستمر برای نجات جامعه انسانی از ذلّت و احیای آرمان های بلند انسانی مسیر تاریخ را دگرگون ساختند. این کودک از همان روزهای آغازین رشد و شکوفایی، آموخت که در راه اعتلای کلمه حق و اهتزاز پرچم توحید، جانبازی کند و چنین باوری در اعماق جانش ریشه دوانید و با هستی او عجین کشت. و عجیب نبود او چنین مسیر سازنده و پویایی را طی کند؛ زیرا پدرش امیرمؤمنان و برادرانش حسن و حسین علیهماالسلام و نیز مادر نیکو خصالش، نهال ارزش ها را در کشتزار روح و روانش غرس کرده بودند.

سیمای با صلابت عباس علیه السلام

از عنایات الهی در خصوص حضرت عباس علیه السلام این بود که علاوه بر بزرگواری، کرم، نیک خویی و عطوفت، دارای سیمایی جذّاب و چهره ای شکفته و با حُسن و جمال بود و در واقع، نور ایمان از پیشانی وی می درخشید ولوای مَجد و شکوه پدرش را بردوش می کشید و رخساری زیبا و اندامی متناسب و نیرومند داشت که آثار دلیری و شجاعت در آن نمایان بود. راویان و مورّخان، او را خوب رو و پرجاذبه وصف کرده اند. رشادت اندام و قامت ایشان در حدی بود که براسب نیرومند و بزرگی می نشست؛ لکن در همان حال پاهایش بر زمین کشیده می شد.۱۸

از همان ابتدای تولّدش، از شدّت زیبایی و سیمای نورانی، به «ماه بنی هاشم» موسوم گشت. قبل از او، «عبد مناف»، جدّ رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به قمر سرزمین حجاز معروف بود و عبداللّه پدر حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم به قمر خانه کعبه شهرت داشت. این لقب که شایسته آن کودک خوش چهره و مه جبین بود، همچنان برایش باقی ماند.۱۹

ملاّعلی خیابانی تبریزی در جلد محرم وقایع الایّام از کتاب «مظاهر الانوار» میرزا رضا قلی خان هدایت نقل می کند که: ابوالفضل علیه السلام قامتی بلند و بازوان کشیده داشت و چون بر اسب های قوی قرار می گرفت، زانوهای او حوالی گردن اسب بود. صورتش مظهر جلال و جبروت کردگار جهان و در شجاعت و مناعت طبع، بعد از امام حسین علیه السلام ، سرآمد اولاد امیرالمؤمنین علیه السلام و سپهسالار و علمدار امام سوم بود.۲۰

مادرش امّ البنین که قلبش آکنده از محبت نسبت به عباس بود، از چشم رشک ورزان بر سیمای فرزندش عباس، هراس داشت و می ترسید که مبادا آن تَنگ نظران تُنُک مایه، بر وی آسیبی برسانند و رنجورش کنند؛ لذا مدام در دعاها و اذکاری که بر زبان جاری می ساخت، عباس را در پناه خداوند متعال قرار می داد و در باره اش دعا می کرد:

فرزندم را از شرّ چشم حسودانِ نشسته و ایستاده، آینده و رونده، مسلمان و منکِر، بزرگ و کوچک، زاده و پدر در پناه خداوند یکتا قرار می دهم.۲۱

حضرت عباس علیه السلام در بیت امامت و ولایت تربیت نیکویی یافت و حضرت علی علیه السلام نظری ویژه در پرورش او داشت، همانند مقاصد پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم در رشد و شکوفایی امام حسین علیه السلام ، یعنی همان گونه که خاتم رسولان، امام سوم را برای تربیت دادن حماسه ای پرشکوه پرورش می داد و او را بر سر زانوی خویش با نوازش های خاص به مراحل رشد و کمال رسانید و سفارش وی را به تمام مسلمانان نمود و حسین را جزئی از خود و خود را جزئی از او معرفی نمود: «حسین منّی و انا من حسین». حضرت علی علیه السلام می دید که فرزندش در صحرای کربلا به یک فداکار و جانباز نیازی خواهد داشت؛ از این جهت، از خداوند خواست که او را صاحب پسری نماید که در زندگانی یاور و مطیع امام حسین علیه السلام باشد. عباس با چنین مقصد مقدّسی از مادری ستوده خصال، زاده شد و با تربیت علوی، به شکوفایی رسید و در عرصه های گوناگون در مقابل برادرانش هیچ گاه از ادب خارج نگردید و در فرمان بُرداری از امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از جان و دل می کوشید و لباس فخر و مباهات را از این بابت بر تن کرده بود و در همه حال ابراز لیاقت و فعالیت خستگی ناپذیری کرده و در نهایت خضوع و فروتنی، زمین ادب امامت را بوسیده است. امام حسین علیه السلام نیز این حماسه آفرینی ها و وفاداری های برادرش عباس را ارج نهاد و برای وی مناصبی معیّن کرد که از چنین مراتب و مقاماتی معلوم می شود. حضرت حسین بن علی علیهماالسلام نظر خاصّی به ابوالفضل داشته که فرد دیگری از بنی هاشم این لیاقت را نداشته اند.۲۲

امام سجاد علیه السلام که خود الگوی تقوا و زهد و عبادت است، درباره این جوان هاشمی فرموده است:

خداوند عمویم عباس را رحمت کند که از خود گذشتگی کرد و نیک از عهده آزمایش برآمد. خود را فدای برادر کرد تا دستانش بریده شد… عباس علیه السلام را نزد خداوند متعال منزلتی است که همه شهیدان در روز قیامت بر او غِبطه می خورند.۲۳

حضرت امام صادق علیه السلام از عباس علیه السلام تجلیل می کرد و مواضع افتخارآفرین او را در روز عاشورا، تکریم می نمود. امام علیه السلام در بیانی عالی، آن استوانه استقامت را این گونه وصف کرده است:

عموی ما عباس بن علی، بصیرتی نافذ، بینشی ژرف و ایمانی محکم داشت. همراه با امام حسین علیه السلام و در رکاب او به جهاد پرداخت و به خوبی از بوته آزمایش و ابتلا بیرون آمد. (ایثاری تمام نمود) و با شهادت از دنیا رفت.۲۴

امام صادق علیه السلام در زیارتی که به شیعیان آموخته ـ که دارای سند صحیح و مورد اتفاق و تأیید عالمان امامیه است.ـ مقام حضرت عباس علیه السلام را چنین می ستاید:

«سَلامُ اللّه و سَلامُ ملائکته المُقرّبین و انبیاء المرسلین و عباده الصالحین و جمیع الشهداء و الصدیقین، الزاکیات الطیبات فیما تغتدی و تَرُوحُ علیک یابن امیرالمؤمنین؛ درود خدا و درود فرشتگان مقرّبش و سلام پیامبران مرسل و بندگان صالحش و سلام تمامی شهدا و اهل صداقت، سلام هایی پاک و طیّب در صبحگاهان و شام گاهان برتو باد ای فرزند امیرالمؤمنین…

باتوجه به این که متن زیارت فوق با زیارت سرور مظلومان، امام حسین علیه السلام ـ که از امام ششم علیه السلام روایت شده، شباهت زیادی دارد؛ برای ما این حقیقت روشن می شود که منزلت قمربنی هاشم، صرف نظر ازمقام ویژه امامت و عصمت که برای امام حسین علیه السلام متصوّر و محقّق است، به مقام امام حسین علیه السلام شبیه است.۲۵

مصلح غیبی، حجّت خدا و بقیة اللّه الاعظم(عجّ) قائم آل محمد در بخشی از زیارت ناحیه مقدسه، حضرت عباس علیه السلام را چنین وصف کرده است:

«السلام علی ابی الفضل العباس بن امیرالمؤمنین، المُواسی اَخاهُ بِنفسِهِ الآخِذُ لِغَدِهِ من اَمْسِه، الفادی لَه، الواقی السّاعی الیه…»۲۶

سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرمؤمنان؛ آن که با فدای جان خود نسبت به برادرش، مواسات (هم دردی) کرد و از گذشته اش برای آینده توشه برگرفت. آن که در رکاب برادر فداکاری نمود و با جان خویش از وی حفاظت کرد و به سوی او سعی و اهتمام وافی داشت.

در واقع، حضرت ابوالفضل علیه السلام چشمه فضل و بزرگواری بود و گویی از خورشید خونین امامت، یعنی حسین بن علی علیهماالسلام شجاعت، علم، صلاح و تقوا را اخذ کرد و به نحو احسن به ظهور رسانید و از این جهت، قول خداوند در قرآن کریم صادق است که

«والشّمس وضُحیها والقمر اذا تلیها»۲۷؛ سوگند به آفتاب و روشنی اش به هنگام چاشت و سوگند به ماه چون از پی آن برآید.

علامه مجلسی قدس سره به نقل از مزار شیخ مفید قدس سره و مزار ابن مشهدی از امام صادق علیه السلام روایت می کند که در زیارت خود خطاب به حضرت ابوالفضل علیه السلام فرموده اند:

«لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً اسْتَحَلَّتْ مِنْکَ الَمحارِمَ وَانْتَهکت فیک حُرمة الاسلام۲۸؛ خداوند لعنت کند گروهی را که محارم الهی را در شأن تو حلال شمردند و با کشتن تو حُرمت اسلام را زیر پا نهادند.

علامه عبدالرزّاق مقرّم در این باره نوشته است:

«این کلام شریف، ما را به منزلتی عظیم از قمر بنی هاشم واقف می سازد. زیرا همانند این خطاب در باره هیچ یک از شهیدان کربلا نیامده است؛ با وجود آن که آنان به برترین مرتبه فضل و ایثار رسیده اند که دیگر شهدا به آن دست نیافته اند.»۲۹

۱ ـ راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، علی محمد حسین ادیب، ترجمه دکتر سید محمد رادمنش، ص ۲۸۷٫

۲ ـ تاریخ الخمیس، حسین بن محمد بن الحسن دیاربکری، متوفای ۹۶۶ ه .ق.، ج ۲، ص ۳۱۷؛ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ص ۹۲؛ عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، ابن عتبه، ص ۳۲۷ ـ ۳۲۸٫

۳ ـ زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، علامه باقر شریف قرشی، ترجمه سید حسن اسلامی، ص ۲۸؛ زندگانی قمربنی هاشم، عبدالحسین مؤمنی، ص ۱۳۵٫

۴ ـ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب سروی مازندرانی، ج ۳، ص ۷۶٫

۵ ـ تاریخ ابن اثیر، ج ۳، ص ۱۵۸؛ تاریخ ابوالفداء، ج ۱، ص ۱۸۱؛ تاریخ طبری، ج ۶، ص ۸۹٫

۶ ـ الفصول المهمّه، سیدعبدالحسین شرف الدین، ص ۱۴۵؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۲، ص ۱۱۷٫

۷ ـ مناقب، ج ۲، ص ۹۳؛ العباس، علامه مقرّم، متن ترجمه، ص ۱۵۷٫

۸ ـ مجموعه شهید اوّل، محمد بن مکّی.

۹ ـ العباس، علامه مقرم، ص ۱۵۸؛ حضرت ابوالفضل، حسن مظفری، معارف، ص ۳۹٫

۱۰ ـ زندگانی حضرت ابوالفضل عباس، علامه باقر شریف قرشی، ص ۲۹٫

۱۱ ـ تذکرة الشهداء، ملاحبیب اللّه شریف کاشانی، ص ۴۴۳؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۲، ص ۷۶ و ۹۲؛ خصایص العباسیه، شیخ محمد ابراهیم کرباسی، ص ۱۱۸ و ۱۱۹؛ کشف الغمّة فی معرفة الائمه، ج ۱، ص ۵۹۰٫

۱۲ ـ تاریخ تولد حضرت ابوالفضل را اکثر منابع، چهارم شعبان سال ۲۶ هجری و برخی سال ۲۷ هجری نوشته اند. ر.ک: العباس، ص ۱۵۹؛ مجالس السنیه، سید محسن امین، مجلس ۶۱؛ فرسان الهیجاء، ذبیح اللّه محلاتی، ج ۱، ص ۱۸۷٫

۱۳ ـ زندگانی حضرت ابوالفضل، علامه باقرشریف قرشی، ص ۳۱٫

۱۴ ـ سفینة البحار، محدّث قمی، ج ۲، ص ۱۵۵؛ العباس بن علی رائد الکرامة و فداء فی الاسلام، ص ۲۵؛ خصائص العباسیه، ص ۱۱۹٫

۱۵ ـ روضة المتقین، محمدتقی مجلسی، ج ۸، ص ۶۲۶؛ حیاة الامام حسن(ع)، ج ۱، ص ۶۵٫

۱۶ ـ تاریخ الخمیس، ج ۲، ص ۳۱۷؛ العباس، بخش ۶٫

۱۷ ـ مستدرک الوسایل، محدّث نوری، ج ۲، ص ۶۳۵٫

۱۸ ـ مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص ۲۲٫

۱۹ ـ زندگانی قمربنی هاشم، عبدالحسین مؤمنی، ص ۱۳۸٫

۲۰ ـ فرسان الهیجاء، ج ۱، ص ۱۹۰؛ قمقام زخّار، فرهاد میرزا.

۲۱ ـ المنمق فی اخبار القریش، ص ۴۳۷٫

۲۲ ـ زندگانی قمربنی هاشم و حضرت علی اکبر و علی اصغر شهید، حسین عمادزاده، ص ۶۳ـ ۶۴٫

۲۳ ـ ذخیرة الدارین، سیدعبدالمجید شیرازی حائری، ص ۱۲۳، به نقل از عمدة الطالب؛ امالی شیخ صدوق، مجلس ۷۰، ص ۳۷۴٫

۲۴ ـ سرالسلسلة العلویة، ابی نصر بخاری (زنده در سال ۳۴۱ ه .ق) با مقدمه و تعلیقات علامه سید محمدصادق بحرالعلوم، ص ۸۹؛ عمدة الطالب، ص ۳۲۷؛ ذخیرة الدارین، ص ۱۲۳٫

۲۵ ـ ر.ک: مجلد مزار بحارالانوار، ص ۱۴۸؛ کامل الزیارات، ابن قولویه؛ مفاتیح الجنان، زیارت حضرت عباس(ع).

۲۶ ـ مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت ناحیه مقدسه؛ المزار، محمد بن مشهدی.

۲۷ ـ شمس/ ۱ و ۲٫

۲۸ ـ بحارالانوار، مجلد مزار، ص ۱۶۵٫

۲۹ ـ العباس، علامه مقرّم، ص ۲۳۸ ـ 


برگرفته شده از سایت امام علی

دیگر عناوین این صفحه : عباس یا عباس ابوفاضل یا ابوفاضل ابوالفضل یا ابوالفضل کاشف الکرب حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام  قمر بنى هاشم باب الحوائج  علمدار حسین   یل کربلا   

دلیل صلح امام حسن(ع)بامعاویه


دلیل صلح امام حسن - علیه السلام- بامعاویه

شبهه :

چرا امام حسن - علیه السلام- بامعاویه صلح کرد؟

پاسخ :

از این چراها مى توان بر اقدامات ائمه دیگر نیز نمود و چه بسا که نموده اند مثلا چرا امام حسین - علیه السلام- صلح نکرد و چرا امام رضا - علیه السلام- قیام نکرد و... ولى با روشن شدن جواب این شبهه همه اینگونه شبهات پاسخ داده مى شود. 
امّا علّت صلح امام را ابتداءً از زبان خود آن حضرت بهتر است بشنویم وقتى شخصى به صلح حضرت اعتراض کرد، حضرت در جوابش چنین فرمود: 
«من به این دلیل مجبور به قبول صلح با معاویه شدم و حکومت را به وى سپردم که در مقابل وى یارانى براى پیکار با او نداشتم، اگر یارانى داشتم شبانه روز با او مى جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب مى شناسم و بارها آنها امتحان پس داده اند، آنها مردمان فاسدى هستند; اصلاح ناپذیر و سست پیمان و بىوفا که دو نفر آنها با همدیگر موافق نیستند، ظاهراً مطیع مایند ولى در عمل حامى دشمن ما و...»[1] در منابع تاریخى معتبر آمده است که امام سپاهى براى مقابله با معاویه تجهیز نمود و از نخیله حرکت داد اگر چه پدرش امام على- علیه السلام- این قصد را داشت و کوفیان را براى پیکار با معاویه فرا مى خواند و آنها سستى مى نمودند و بهانه گیرى مى کردند. با این همه اندکى فداکار بودند که همواره حامى اهل بیت بودند و مطیع فرمان آنها و جمعى نیز به امیال و غرایز و اهداف مختلف گرد آنها جمع شده و راهى جنگ شدند، ولى این ها بقدرى سست پیمان بودند که نه تنها پیمان شکستند بلکه قصد جان امام را کردند و به خیمه او حملهور شدند، غیر از آن فرمانده سپاه امام نیز خیانت کرد و در سایاط یکى از خوارج بر حضرت جراحتى وارد کرد علاوه بر آن شایعات جاسوسان معاویه و زود باورى جمعى از سپاه امام درباره همکارى قیس بن سعد و سعید بن قیس، دو تن از فرماندهان سپاه امام با معاویه در بین سپاه امام پخش گردید که آنها هم مثل عبیداله بن عباس به سپاه معاویه پیوسته اند اوضاع و شرایط بسیار ناگوارى را براى امام پیش آورد، که سپاه امام یکسره دچار هرج و مرج شد و از هم پاشید و خطر شهادت امام توسط سپاه خود جدى شد که سرانجام امام- علیه السلام- از این صحنه نجات یافت. و با معدودى به مدائن رفت، که این اوضاع آشفته بهترین فرصت براى معاویه بود که با عملى شدن نیرنگ و خدعه اش صلح را به امام مى توانست تحمیل کند، و امام- علیه السلام- مصالح عمومى جامعه اسلامى را در آن دید که در اینگونه شرایط جنگ عملى نیست مگر به قسمت کشته شدن معدودى از دوستان و اصحاب على- علیه السلام- و صحابه پیامبر که حاصل سنت پیامبر و حافظ ارزش هاى دینى بودند، تمام مى شد و مصالح بیشمارى که براى انسان هاى عادى قابل درک نبود، و از طرفى امام چاره اى جز صلح در این شرایط و اوضاع آشفته نداشت با دست خالى و تنها که نمى شد جنگ کرد با خیانتکاران و عهدشکنان که نمى شد به جنگ نیرنگ بازى چون معاویه رفت، و امام تنها راهى که براى حفظ اساس دین و امامت امت اسلامى مى دید کناره گیرى از خلافت بود و خود مى دانست که معاویه اهل صلح نیست و کسى نیست که به صلح و پیمان پاى بند باشد و آن را رعایت کند امّا جلو خونریزى بى هدف را مى گرفت و از حیثیت دین محافظت مى نمود. و اینطور هم شد و امام هرچه را که پیش بینى مى کردند واقع شد. امام در چنین شرایطى راضى بر آتش بس شد نه صلح و آشتى با معاویه بلکه امام از حق مسلم خویش که حکومت ظاهرى بود دست کشید، امّا، امامت آن حضرت در مدت حیاتشان ادامه داشت و سنت رسول اللّه و سیره او در سایه صلح امام محفوظ بود و به گوش حقیقت جویان که اندک بوده و هستند مى رسید همانطورى که این سنت و سیره در امامت حسین- علیه السلام- با قیام آن حضرت و شهادتش در کربلا حفظ شد، و در تمام جهان طنین انداز شد. 
موضع امام حسن- علیه السلام- قبل از آتش بس با معاویه همان موضعى بود که بعد از آن و در حین آتش بس و انعقاد آن وجود داشت و هیچ تغییرى در آن نبود زیرا که امام- علیه السلام- چنین مى فرمود: «اگر یارانى داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکارى مى کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمى کردم، زیرا خلافت بر بنى امیه حرام است»