نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...
نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...

حضرت حسین ابن علی (ع) راههای دیگری غیر از جنگ و قیام داشت، مثلا

حضرت حسین ابن علی (ع) راههای دیگری غیر از جنگ و قیام داشت، مثلا می توانست مانند برادرش حسن ابن علی (ع) صلح نماید.
پاسخ :

در جواب باید گفت که همیشه اینگونه نیست که جنگ و جهاد تأمین کننده مصالح عالیه اسلام و مسلمین باشد و اینگونه نیست که صلح راحت‌ترین روش برای مبارزه باشد. چه بسا تحمل شهادت آسانتر از پذیرفتن صلح باشد. امّا از آنجا که تمام ائمه تنها به فکر نجات اسلام و مسلمین بودند، حاضر شدند بزرگترین مصائب و سختی‌ها را تحمل کنند یا در قالب صلح و یا در قالب جنگ، امامان همگی مظهر تقوی و روش هستند، تقوی در همگی‌شان مشترک و روش در تمامی‌شان متفاوت است.
روش امام علی ـ علیه السّلام ـ در دو مرحله: سکوت و خروش راهگشای امت می‌گردد. شیوه امام حسن ـ علیه السّلام ـ در مرحله اول روش پدر و راه حسین ـ علیه السّلام ـ در مرحله دوم آن شکل می‌گیرد.
علی بی‌سکوت، خروش و شهادتی هشداردهنده و حیات‌بخش نمی‌داشت، فریاد و جانفشانی حسین ـ علیه السّلام ـ نیز بدون صلح برادر، این چنین در تاریخ به ثبت نمی‌رسید.[1]
بی‌شک اگر صلح امام حسن ـ علیه السّلام ـ نبود، قیام امام حسین ـ علیه السّلام ـ به ثمر نمی‌نشست و اگر شرط امام حسن با معاویه در عدم تعیین جانشین نبود، امام حسین دستاویزی برای قیام علیه بنی‌امیه پیدا نمی‌کرد.
در آیین اسلام تنها قانون واحدی به نام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلکه در کنار جنگ و جهاد قانون دیگری به نام صلح وجود دارد، یعنی همانگونه که پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در صدر اسلام دربرخی مواقع برای پیشبرد اهداف اسلامی خود دستور به جنگ و جهاد می‌داد (جنگ خندق، خیبر، احد و ...) در شرایطی نیز شیوه جنگ و جهاد را در پیروزی اسلام مؤثر نمی‌دید. لذابا دشمنان قرارداد و پیمان صلح منعقد می‌کرد و موقتاً از دست زدن به جنگ و جهاد خودداری می‌نمود (پیمان بنی اشجع، بنی‌ضمره). امام حسن مجتبی در پاسخ شخصی که به صلح آن حضرت با معاویه اعتراض داشت، به پیمانهای صلح پیامبر اسلام استناد نموده و فرمود به همان دلیلی که پیامبر با آن قبائل پیمان بست، من نیز با معاویه قرار داد آتش بس منعقد ساختم.[2]
امّا در مورد اینکه چرا امام حسن صلح را برای پیشبرد اهداف خود انتخاب نمود و امام حسین ـ علیه السّلام ـ قیام و جنگ با دستگاه بنی‌امیه را، (با توجه به اینکه دارای هدف مشترک که همان اعتلای کلمه الله است می‌باشند) باید گفت که پی بردن به این مسئله بستگی به روشن شدن مسائلی دارد که از آن جمله می‌توان به شخصیت سیاسی و اجتماعی معاویه و یزید، شرایط و وضعیت زمانه دو امام بزرگوار، کیفیت یاران و مقدار وفاداری آنها به دو امام بزرگوار،‌وضعیت جهانی و سیاسی زمین مسلمانان در زمان معاویه و یزید نسبت به ابرقدرتی مانند روم و... اشاره کرد.
از آنجا که در این نوشتار مجالی برای توضیح مفصل فلسفه صلح امام حسن ـ علیه السّلام ـ نیست، لذا تنها به موردی از موارد و علل صلح امام حسن ـ علیه السّلام ـ اشاره می‌کنیم و مقایسه‌ای می‌کنیم بین اوضاع و احوال آن امام با امام حسین ـ علیه السّلام ـ و همینطور شخصیت معاویه با یزید که دارای شخصیتی متفاوت از همدیگر بوده‌اند.
معاویه و یزید دو شخصیت کاملاً متفاوت بودند، چرا که معاویه در طول زمامداری خود با پنهان کردن چهره واقعی خود با نقشه‌ها و سیاستهای عوامفریب خود همواره سعی می‌نمود که حکومت خود را به نوعی مشروع معرفی کند و گرچه عملاً اسلام را تحریف نموده بود و حکومت اشراف اموی را جایگزین خلافت صالحان نموده بود،‌ ولی پیوسته سعی می‌نمود مقررات اسلامی را به ظاهر اجرا شود و به خوبی می‌دانست که در حالی که به نام دین بر مردم حکومت می‌کند، نباید علناً مرتکب کارهایی بشود که مردم آن را به نوعی مبارزه با دین قلمداد کنند و در حل و فصل امور و مقابله با مشکلات از سیاست فوق العاده ماهرانه‌ای بهره می‌برد، امّا یزید نه تنها از اینگونه سیاست برخوردار نبود، بلکه فردی بی‌مهارت و جوانی ناپخته، شهوت‌پرست و خوشگذران بود که بعد از رسیدن به حکومت نتوانست مانند پدرش ظواهر اسلامی را حفظ کند، بلکه علناً در مجالس عمومی کفر خود را در حال مستی ظاهر می‌کرد و می‌گفت:
لعِبَت هاشمُ بالملک فلا خبرٌ جاء و لا وحیٌ نزلَ[3]
یعنی بنی‌هاشم با مملکت‌ بازی کردند و به نام وحی و قرآن و به نام دین مردم را سرگرم کردند (در حالی که) نه وحیی نازل شده و نه دینی هست و نه قرآنی هست و نه خدایی و نه ایمانی.
باید اذعان نمود که جنگ و قیام با فردی که خود را مدافع و مجری احکام اسلام می‌داند نه تنها هیچ تأثیر مثبتی نخواهد داشت، بلکه باعث لوث شدن حقیقت نیز خواهد شد، و از طرفی قیام و جنگ موجب برانگیخته شدن افکار عمومی نیز نسبت به دستگاه بنی‌امیه نخواهد شد، چرا که افکار عمومی به میزان انحراف معاویه از اسلام پی نبرده بود و این نفاق تا جایی برای پیشبرد اهداف معاویه مؤ‌ثر واقع شد که برخی عناصر ناآگاه جنگ امام حسن ـ علیه السّلام ـ با معاویه را یک اختلاف سیاسی و کشمکش بر سر قدرت و حکومت به شمار می‌آوردند، برخلاف یزید که ماهیت حکومت اموی را که دشمنی سرسختانه با اسلام و بازگشت به دوران جاهلیت بود را برای مردم روشن کرد و به همین خاطر بود که مزدوران حکومت بنی‌امیه نمی‌توانستند قیام امام حسین ـ علیه السّلام ـ را در افکار عمومی متهم و‌آلوده سازند و افکار عمومی نیز قیام امام بر علیه دستگاه یزید را نوعی مقابله حق و باطل به حساب می‌آوردند نه اختلاف سیاسی و کشمکش بر سر پست و مقام.
یکی دیگر از عواملی که باعث تحمیل صلح بر امام حسن ـ علیه السّلام ـ شد، جو نامساعدی بود که بر مردم آن دوره حکمفرما شده بود. چرا که امام حسن ـ علیه السّلام ـ کار خود را با قیام و اعلان جنگ شروع کرد.[4] و به همین جهت است که چند تن از مورخان قدیم اسلام کتابهایی به نام «قیام الحسن» نوشته‌اند که از آن جمله می‌توان به قیام الحسن، تألیف هشام بن السائب الکلبی که در سال 283 ق درگذشته است و قیام الحسن تألیف ابراهیم بن محمد الثقفی که در سال 283 در گذشته است اشاره کرد.
امّا با این همه به خاطر اینکه امام حسن وارث حکومتی شده بود که نفاق تا اعماق ضمیر صمیمی‌ترین یاران وی نفوذ کرده بود و بهترین فرماندهان سپاه او، پنهانی با معاویه سر و سرّی پیدا کرده بودند و برای یک توطئه و خیانت بزرگ معامله می‌کردند و عمق نفوذ جهل و ارتجاع در دل یاران امام حسن ـ علیه السّلام ـ زمانی بیشتر مشخص می‌شود که می‌بینیم دشمن حتی در داخل خانه امام هم نفوذ کرده و او را توسط همسرش مسموم می‌کند و حقاً می‌توان عصر امام مجتبی را عصر نفاق و دورویی و ارتجاع کامل به حساب آورد[5] و این در حالی است که هیچ یک از این شرایط و ویژگیهای بر یاران امام حسین ـ علیه السّلام ـ حکمفرما نبود و آنها در جانفشانی و فدای جان خود برای امام زمان خود از همدیگر سبقت می‌گرفتند.
پس نتیجه می‌گیریم که اولاً اینگونه نیست که همیشه جنگ و جهاد تأمین کننده مصالح مسلمین باشد، بلکه گاهی صلح است که این مصلحت را تأمین می‌کند. دوم: اینگونه نبوده که امام حسن دست به اقدام عملی و قیام مسلحانه نزده‌اند.
سوم نفاق و دورویی معاویه باعث شد که امام حسن ـ علیه السّلام ـ برای پیشبرد اهداف خود صلح را بپذیرند و یزید این نفاق و عوام‌فریبی را دارا نبود، برای همین امام حسین موفقیت خود را در قیام مسلحانه دیدند و دلیل بر این مدعا هم این است که امام حسین در زمان معاویه از هرگونه جنگ و درگیری خودداری کرد.

______________________

[1] . سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص 136.
[2] . بحار الانوار، مجلسی، تهران، المکتبه الاسلامیه، 83 ق، ج 44، ص 2.
[3] . بحار الانوار، مجلسی، ج 45، ص 175، ذیل حدیث 5.
[4] . معاویه در ضمن نامه‌ای که به امام حسن ـ علیه السّلام ـ نوشته پیام داد که چگونه با اتکا به چنین افرادی (اهل کوفه) حاضر به جنگ با وی شده است. (مجلسی، بحار الانوار، ج 44، ص 20).
[5] . ر.ک: ره‌توشه راهیان نور، ویژه محرم 1379، دفتر تبلیغات اسلامی، ص 52.


مختار و کشتن قاتلان امام حسین

شیخ طوسى به سند معتبر ا زمنهال بن عمرور روایت کرده است که گفت : در بعضى از سنوات بعد از مراجعت از سفر حج به مدینه وارد شدم و به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام رفتم ، حضرت فرمود: اى منهال چه شد حرملة بن کاهل اسدى ؟ گفتم : او را در کوفه زنده گذاشتم ، پس حضرت دست مبارک به دعا برداشت و مکرر فرمود: خداوندا به او بچشان گرمى آهن و آتش را، منهال گفت : چون به کوفه برگشتم دیدم مختار بن ابى عبیده ثقفى خروج کرده است ، و با من صداقت و محبتى داشت ، بعد از چند روز که از دیدنى هاى مردم فارغ شدم ، و به دیدن او رفتم ، وقتى رسیدم که او از خانه بیرون مى آمد، چون نظرش بر من افتاد گفت : اى منهال ! چرا دیر به نزد ما آمى ، و ما رامبارک باد نگفتى ، و با ما شریک نگردیدى در این امر؟ گفتم ایهاالامیر من در این شهر نبودم و در این چند روز از سفر حج مراجعت نمودم ، پس با او سخن مى گفتم و مى رفتم تا به کناسه کوفه رسیدیم ، در آنجا عنان کشید و ایستاد و چنان یافتم که انتظارى مى برد، ناگاه دیدم که جماعتى مى آیند، چون به نزدیک او رسیدند گفتند: ایها الامیر بشارت باد ترا که حرملة بن کاهل را گرفتیم .
چون اندک زمانى گذشت ، آن ملعون را بر آوردند، مختار گفت : الحمدالله که تو به دست ما آمدى ، پس گفت : جلادان را بطلبید، و حکم کرد دستهاى و پاهاى او را بریدند، و فرمود:
پشته هاى نى آوردند و اتش بر آنها زدند، و امر کرد که او را در میان آتش ‍ انداختند، چون آتش در او گرفت من گفتم : سبحان الله ، مختار گفت : تسبیح خدا در همه وقت نیکوست اما در این وقت چرا تسبیح گفتى ؟ گفتم : تسبیح من براى ان بود که در این سفر به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام رسیدم و احوال این ملعون را از من پرسیدند، چون گفتم که او را زنده گذاشتم ، دست به دعا برداشت و نفرین کرد او را که حق تعالى حرارت آهن و حرارت آتش را به او بچشاند، و امروز اثر استجابت دعاى آن حضرت را مشاهده کردم .
پس مختار مرا سوگند داد که م تو شنیدى از آن حضرت این را؟ من سوگند یادکردم و بعد از نماز به سجده رفت و سجده را بسیار طول داد، و سوار شد چون دید که آن ملعون سوخته بود، برگشت و من هموراه او روانه شدم تا آنکه به در خانه من رسید، گفتم : ایها الامیر اگر مرا مشرف کنى و به خان من فرود آئى و از طعام من تناول نمائى ، موجب فخر من خواهد بود، گفت : اى منهال تو مرا خبر مى دهى که حضرت على بن الحسین علیه السّلام چهار دعا کرده است ، و خدا آنها را بر دست من مستجاب کرده است ، و مرا تکلیف مى کنى که فرود آیم و طعام بخورم ، و امروز براى شکر این نعمت روز ندارم ؟ و حرمله همان ملعون است که سر امام حسین علیه السّلام را براى ابن زیاد برد و عبدالله رضیع را با جمعى از شهدا شهید کرد، بعضى گفته اند که : او سر مبارک حضرت را جدا کرد.
ایضا روایتت کرده است که مختار بن ابى عبیده در شب چهارشنبه شانزدهم ربیع الاخر سال شصت و شش از هجرت خروج کرد، و مردم با او بیعت کردند به شرط آنکه به کتاب خدا و سنت رسول صلى الله علیه و آله عمل نماید، و طلب خون حضرت امام حسین علیه السّلام و خونهاى اهل بیت و اصحاب آن حضرت را، و دفع ضرر از شیعیان و بیچارگان بکند، و مؤ منان را حمایت نماید ن در آن وقت عبدالله بن مطیع از جانب عبدالله بن زبیر در کوفه والى بود، پس مختار بر او خروج کرد و لشکر او را گریزانید و از کوفه بیرون کرد، و در کوفه ماند تا محرم سال شصت و هفت ، و عبیدالله بن زیاد در آن وقت حاکم ولایت جزیره بود، مختار لشکر خود را برداشت و متوجه دفع او شد، و ابراهیم پسر مالک اشتر را سپهسالار لشکر کرد، و ابو عبدالله جدلى و ابو عماره کیسان را همراه آن لشکر کرد، پس ابراهیم در روز شنبه هفتم ماه محرم از کوفه بیرون رفت با دو هزار کس ا ز قبیله مذحج و اسد، و دو هزار کس از قبیله تمیم و همدان ، و هزار و پانصد کس از قبیله کنده و ربیعه ، و دو هزار از قبیله حمرا- و به روایتت دیگر هشت هزار کس از قبیله حمرا - و چهار هزار کس از قبایل دیگر با او بیرون رفتند
چون ابراهیم بیرون مى رفت ، مختار پیاده به مشایعت او بیرون آمد، ابراهیم گفت : سوار شتر شو خدا تو را رحمت کند، مختار گفت : مى خواهم ثواب من زیاده باشد در مشایعت تو و مى خواهم که قدمهاى من گرد آلود شود در نصرع و یار یآل محمد، پس وداع کردند یکدیگر را و مختار برگشت ، پس ‍ ابراهیم رفت تا به مدائن فرود آمد، چون خبر به مختار رسید که ابراهیم از مدائن روانه شده از کوفه بیرون آمد تا آنه در مدائن نزول کرد. چون ابراهیم به موث لرسیدد ن ابن زیاد لعین با لشکر بسیار متوجه موصل شد و در چهار فرسخى لشکر او فرود آمد، چون هر دو لشکر برابر یکدیگر صف کشیدند، ابراهیم در میان لشکر خود ندا کرد که : اى اهل حق ، واى یاوران دین خدا این پس زیاد است کشنده حسین بن على و اهل بیت او، و اینک به پاى خود به نزد شما آمده است با لشکرهاى خود که لشکر شیطان است ، پس ‍ مقاتله کنید با ایشان به نیت درست و صبر کنید و ثابت قدم باشید در جهاد ابشان ، شاید حق تعالى آن لعین را به دست شما به قتل رساند و حزن و اندوه سینه هاى مؤ منان را به راحت مبدل گرداند، پس هر دو لشکر بر یکدیگر تاختند، و اهل عراق فریاد مى کردند: اى طلب کنندگان خون حسین ، پس جمعى از لشکر ابراهیم برگشتند و نزدیک شد که منهزم گردند، ابراهیم ایشان را ندا کرد که : اى یاوران خدا صبر کنید بر جهاد دشمنان خدا، پس برگشتند و عبدالله بن یسار گفت : من شنیدم از امیر المومنین که مى فرمود: ما ملاقات خواهیم کرد لشکر شام را در نهرى که آن را خازر مى گویند ن و ایشان ما را خواهند گریزانید به مرتبه اى که از نصرت مایوس ‍ خواهیم شد، و بعد از آن بر خواهیم گشت و بر ایشان غالب خواهیم شد و امیر ایشان را خواهیم کشتت ن پس صبر کنید شما بر ایشان غالب خواهید گردید.
پس ابراهیم خود بر میمنه لشکر تاخت ن و سایر لشکر به جرات او جرات کردند و آن ملاعین را منهزم ساختند، از پى ایشان رفتند و ایشان را مى کشتند و مى انداختند، چون چنگ بر طرف شد، معلوم شد که عبید الله بن زیاد و حصین بن نمیر و شرحبیل بین ذل الکلاع و ابن خوشب و غالب باهلى و عبدالله ایاس سلمى و ابوالاشرس والى خراسان و سایر اعیان لشکر آن ملعون به جهنم واصل شده بودند.
چون از جنگ فارغ شدند، ابراهیم به اصحاب خود گفت که بعد زا هزیمت لشکر مخالف ، من دیدم طایفه اى را که ایستاده بودند و مقاتله مى کردند، و من رو به ایشان رفتم و در برابر من مردى آمد و بر استرى سوار ببود و مردم را تحریص بر قتال مى کرد، و هر که نزدیک او مى رفت او را بر زمین مى افکند چون نظرش برمن افتاد، قصد من کرد، من مبادرت کردم و ضربتى بر دست او زدم و دستش را جدا کردم ، از استر گردید بر کنار افتاد، پس پاى او را جدا کردم ، و از او بوى مشک ساطع بود، گمان دارم که آن پسر زیاد لعین بود، بورید و او را طلب کنید پس مردى آمد و در میان کشته گان او را تفحص ‍ کرد، در همان موضع که ابراهیم گفته بود او را یافت و سرش را به نزد ابراهیم اورد، ابراهیم فرمود بدن اورا در تمام آن شب مى سوختند، و به دود آن مردود دیده امید خود را روشن مى کردند، و به خاکستر آن بداختر زنگ از آئینه سینه هاى خود مى زدودند، و به روغن بدن آن پلید چراغ امل و امید خود را تا صبح مى افروختند چون ((مهران )) غلام آن ملعون دید که به پیه بدن اقاى او در آن شب چراغهاى عیش خود را افروختند، سوگند یاد کرد که دیگر هرگز چربى گوشت را نخورد، زیرا که آن ملعون بسیار اورا دوست مى داشت و نزد او مقرب بود.
چون صبح شد، لشکر ابراهیم غنیمتهاى لشکر مخالف را جمع کردند و متوجه کوفه گردیدند، یکى از غلامان ابن زیاد لز لشکرگاه گریخت و به شام رفت نزد عبدالملک بن مروان ، چون عبدالملک او را دید گفت : چه خبر دارى از ابن زیاد؟ گفت : چون لشکرها به جولان در آمدند مرا گفت : کوزه ابى براى من بیاور، پس از آن آب بیاشامید و قدرى از آن را در میان زره و بدن خود ریخت ، و بقیه آب را بر ناصیه اسب خود پاشید و سورا شد و در دریاى جنگ غوطه خورد، دیگر او را ندیدم و گریختم و به سوى تو آمدم پس ابراهیم سر ابن زیاد را به سرهاى سروران لشکر او نزد مختار فرستاد، آن سرها را در وقتى نزد او حضار کردند که او چاشت مى خورد، پس خد را حمد بسیار کرد و گفت : الحمدالله که سر این لعین را وقتى آوردند نزد من که چاشت مى خوردم ، زیرا که سر سید الشهدا را به نزد آن لعین در وقتى بردند که او چاشتت مى خورد. چون سرها را نزد مختار گذاشتند، مار سفیدى پیدا شد و در میان سرها مى گردید تا به سر ابن زیاد رسید، پس در سوراخ بینى ان لعین داخل شد و از سوراخ گوش او بیرون آمد، و باز در سوراخ گوش او داخل شد و از سوراخ بینى او بیرون آمد چون مختار از چاشت خوردن فارغ شد، برخسات و کفش پوشید و ته کفش را مکرر بر روى آن لعین مى زد و بر جبین پرکین آن لعین مى مالید، پس کفش خود را به نزد غلام خود انداخت و گفت : این کفش را بشوى که به کافر نجسى مالیده ام .
پس مختار سر ابن زیاد و حصین بن نمیر و شر حبیل بن ذى الکلاع را با عبدالرحمن بن ابى عمرة ثقفى و عبدالله بن شداد جشمى صایب بن مالک اشعرى به نزد محمد بن حنفیه فرستاد، و عریضه اى به او نوشت که : اما بعد به درستى که فرستادم یاوران شیعیان او را بسوى دشمنان تو که طلب کنند خون برادر مظلوم شهید تو را، پس بیرون رفتند با نیتت درست و با نهایت خشم و کین بر دشمنان دین مبین ، و ایشان را ملاقات کردند نزدیک منزل نصیبین ، و کشتند ایشان را به یارى رب العالمین ، و لشکر ایشان را منهزم ساختند و در دریاها و بیابانها متفرق گردانیدند، و از پى آن مدبران رفتند، و هر جا که ایشان با یافتند به قتل آوردند و کینه هاى دلهاى مومنان را پاک کردند و سینه هاى شیعیان را شاد گردانیدند، و اینک سرهاى سرکرده هاى ایشان را به خدمت تو فرستادم .
چون نامه و سرها را به نزد محمد بن حنفیه آوردند، در آن وقت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام در مکه تشریف داشتند، پس محمد سر ابن زیاد را به خدمت آن جناب چاشت تناول مى نمود، پس فرمود: چون سر پدر مرا نزد ابن زیاد بردند، او چاشت زهر مار مى کرد و سر پدر بزرگوار مرا نزد او گذاشته بود، من در آن وقتت دعا کردم که : خداوندا مرا از دنیا بیون مبر تا آنکه بنمائى به من سر آن ملعون را در وقتى که من چاشت خورم ، پس ‍ شکر مى کنم خداوندى را که دعاى مرا مستجاب گردانید، پس فرمود آن سر را انداختند در بیرون .
چون سر او را نزد عبدالله بن زبیر بردند، فرمود بر سر نیزه کنند و بگردانند، چون بر سر نیزه کردند، بادى وزید و آن سر را بر زمین افکند، ناگاه مارى پیدا شد و بر بینى آن علین چسبید، پس بار دیگر آن را بر نیزه کردند و باز باد آن را بر زمین انداخت و همان مار پدیا شد و بر بینى آن لعین چسبید، تا آنکه سه مرتبه چنین شد، چون این خبر را به ابن زبیر دادند گفت : سر این ملعون را در کوچه هاى مکه بیندازید. که مردم پامال کنند.
پس مختار تفحص مى کرد قاتلان آن حضرت را، و هر که را مى یافت به قتل مى رسانید، و جماعت بسیار به نزد او آمدند و از براى عمر بن سعد شفاعت کردند و امان از براى او طلبیدند، چون مختار مضطر شد گفت : او را امان دادم به شرط آنکه از کوفه بیرون نرود، و اگر بیرون رود خونش هدر باشد.
روزى مردى نزد عمر آمد و گفت : من امروز از مختار شنیدم که سوگند یاد مى کرد که مردى را بکشد، و گمان من آن است که مقصد او تو بودى ، پس ‍ عمر از کوفه بیرون رفت بسوى موضعى در خارج کوفه که آن را حمام مى گفتند و در آنجا پنهان شد، به او گفتند که : خطا کردى واز دست مختار بیرون نمى توانى رفت ، چون مطلع مى شود که از کوفه بیرون رفته مى گوید: امان من شکسته شد، و تو را مى کشد، پس آن ملعون در همان شب به خانه برگشت .
راوى گوید: چون روز شد، بامداد رفتم به خدمت مختار، چون نشستم ، هیثم بن اسود آمد و نشست ، و بعد از او حفص پس عمر بن سعد آمد گفت : پدرم مى گوید که چه شد امانى ه مرا دادى ، و اکنون مى شنوم که ارداده قتل من دارى ، و اکنون مى شنوم که ارداده قتل من دارى ، مختار گفت که : بنشین ن و فرمود ابو عمره را بطلبید، پس دیدم که مرد کوتاهى آمد و سراپا غرق آهن گردیده بود، مختار حرفى درگوش او گفت و دو مرد دیگر را طلبید و همراه او کرد، بعد از اندک زمانى ابو عمره آمد و سر عمر را آورد، پس مختار به حفص گفت : این ر را مى شناسى ؟ گفت : اناالله و اناالیه راجعون ، مختار گفت : اى ابو عمره این را نیز به پدرش ملحق گردان که در جهنم پدرش تنها نباشد، ابو عمره او را به قتل آورد، پس مختار گفت : عمر به عوض امام حسین ، وحفص به عوض على بن الحسین ، و حاشا که خون اینها با خون آنها برابرى تواندکرد.
پس بعد از کشتن ابن زیاد و عمر بن سعد، سلطنت مختار قوى شد و روساى قبایل و وجوه عرب همه مطیع و ذلیل او شدند، پس گفت : بر من هیچ طعامى و شرابى گوارا نیست تا یکى از قاتلان حسین و اهل بیتت او بر روى زمین هستند، و من هیچ یک از آنها را بر روى زمین زنده نخواهم گذاشت و کسى نزد من شفاعت ایشان نکند، و تفحص کنید و مرا خبر دهید از هر که شریک بوده است در خون آن حضرت وخون اهل بیت او یا معاونت قاتلان او کرده است ، پس ه رکه را مى آوردند مى گفتند که : این زا قاتلان آن حضرت است یا معاونت برقتل او کرده است ، البته او را به قتل مى رسانید.
پس خبر به او رسیدد که شمر بن ذى الجوشن شترى از شتران حضرت را به غنیمت برداشته بود، چون به کوفه رسید، آن شتر را نحر کرده بود و گوشت او را قسمت کرده بود، چون این خبر شنید گفت : تفحص کنید، و از این گوشت داخل هر خانه اى که شده باشد مرا خبر کنید، پس فرمود آن انه ها را خراب کردند و هر که از آن گرفه یا خورده بود به قتل آوردند
پس عبدالله بن اسید جهنى و مالک بن هیثم کندى و حمل بن مالک محارب را به نزد او آوردند، گفت : اى دشمنان خدا کحاست حین بن على ؟ گفتند: ما را به جبر به جنگ او بیرون بردند، گفت : ایا نتوانستید که بر او منت گذارید و شربت آبى به او برسانید؟ پس به مالک گفت که : تو بودى که کلاه آن امام مظلوم را برداشتى ؟ گفت : نه ، مختار گفت : بلى تو برداشتى ، پس ‍ فرمود که دستها و پاهاى او را بریدند، و او به خون خود غلطید تا به جهنم واصل شد، و آن دو ملعون دیگر را فرمود گردن زدند.
پس قراد بن مالک و عمروبن خالد و عبدالرحمنن بجلى و عبدالله بن قیس ‍ خولانى را نزد او حاضر کردند، پس گفت : اى کشندگان صالحان ! خدا از شما بیزار باد، عطرهاى آن حضرت را در میان خود قسمت کردید در روزى که نحس ترین روزها بود، پس فرمود ایشان را به بازار بردند و گردن زدند.
پس معاذ بن هانى و ابو عمره را فرستاد به خانه خولى بن یزید اصبحى که سر مبارک آن حضرتت را براى ابن زیاد برده بود، چون به خاه او رفتند، در بیت الخلا پنهان شده بود، در زیر سبدى او را پیدا کردند و بیرون آوردند، و در اثناى راه مختار را دیدند که با لشکر خود مى اید گفت : این لعین را برگردانید تا در خانه خودش به جاز یخودبرسانم ، پس ا:د به نزد در خانه او، و در آنجا او را به قتل رسانید و جسد پلیدش را به آتش سوخت و برگشت .
چون شمر بن ذى الجوشن را طلب کرد، آن ملعون به سوى بادیه گریخت ، پس ابوعمره را با جمعى از اصحاب خود بر سر او فرستاد، و با اصحاب او مقاتله بسیار کردند، آن ملعون خود نیز جنگ بسیار کرد تا آنکه از بسیارى جراحت مانده شد، او را گرفتند و به خدمت مختار آوردند مختار فرمود روغنى را جوشانیدند و آن ملعون را در میان روغن افکندند، تا آنکه همه بدن پلیدش مضمحل شد.
به روایت دیگر: ابو عمره او را کشت ، و سرش را براى مختار فرستاد.
بس پیوسته مختار در طلب قاتلان آن حضرت بود، و هر که را مى یافت مى کشت و هر که مى گریخت خانه او را خراب مى کرد، و ندا مى کرد که : هر غلامى که آقاى خود را بکشد که از قاتلان آن شرت باشد و سر او را به نزد من بیاورد، من آن غلام را آزاد مى کنم و جایزه مى بخشم ، پس بسیارى از غلامان آقاهاى خود را کشتند وسرهاى ایشان را به خدمت او آوردند.
شیخ ابو جعفر بن نما در کتاب ((عمل الثار)) روایت کرده است که چون مختا ر در کار خود مستقل گردید، به تفحص قاتلان امام حسین علیه السّلام در آمد ن و اول طلب کرد آن جماعى را که اراده کرده بودند که اسب بر بدن مبارک ان حضرت و اصحاب او بتازند، فرمود که ایشان را بر رو خوابانیدند و دستها و پاى ایشان را به میخهاى آهن بر زمین دوختند، و سواران بر بدنهاى ایشان اسب تاختند تا پاره پاره شدند ن و پاره هاى ایشان را به آتش ‍ سوختند، پس دوکس را اوردند که شریک شده بودند در کشتن عبدالرحمن بن عقیل بن ابیطالب ، فرمود: که ایشان را گردن زدند و جسد پلید ایشان را به آتش سوختند، پس مالک بن بشیر را آوردند و فرمود که در میان بازار گردن زدند.
و ابو عمره ار با جماعتى فرستاد به خانه خولى بن یزید اصبحى که خانه او را محاضره کردند، و زن او از شیعیان اهل بیت بود از خانه بیرون آمد و به ظاره گفت که نمى دانم که او در کجاست ، و اشاره کرد به سوى بیت الخلاکه در آنجا پنهان شده است ن پس او را از آنجا بیرون آوردند و به آتش ‍ سوختند. وعبدالله بن کامل را فرستاد به سوى حکم بن طفیل که تیرى به سوى عباس افکنده بود و جامه هاى عباس را کنده بود ن او را گرفت و تیر باران کرد و عبدالله بن ناجیه را به طلب منقذ بن مره عبدى که قاتل على بن الحسین علیه السّلام بودفرستاد، و آن ملعون نیزه در کف گرفته از خانه بیرون آمد، و نیزه بر عبدالله زد، و عبدالله برجست اورا از اسب افکند، و نیزه بر دست چپ او زد و دستش را شل کرد، و او گریخت ، و بر او دست نیافتند و زید بن رقاد را طلبید و فرمودکه او را سنگباران کردند و به آتش سوختند.
و سنان بن انس لعین از کوفه به بصره گریخت ، و مختار خانه او را خراب کرد و از بصره بیرون رفت به جانب قادسیه ن چون به نزدیک قادسیه رسید، جواسیس مختار، او را گرفتند و به نزد او آوردند، فرمود اول انگشتهاى آن لعین را بریدند، پس دستها و پاهاى و را قطع کردند ن و روغن زیتى را فرمود به جوش آوردند و آن لعین را در میان روغن افکندند تا به جهنم واصل شد پس به طلب عمروبن صبیح فرستاد، شب او را در خانهاش گرفتند، و فرمود سراپاى او را به نیزه پاره پاره کردند و محمد بن اشعث گریخت به قصرى که در حوالى قادسیه داشت ، چون مختار به طلب او فرستاد، او از راه دیگر قصر بیرون رفت و به مصعب بن زبیر ملحق شد، و مختار فمرود قصر و خانه او راخراب کردند واموال او را غارت کردند و بجدل بن سلین را به نزد او آوردند، و گفتند که انگشت مبارک حضرتت را قطع کرده است و انگشتر حضرت را برداشته است ، مختار فمرود که دستها و پاهاى او را بریندند، و در خون خود غلطید تا به جهنم واصل شد.
و در تفسیر حضرت امام حسن عسکرى علیه السّلام مذکور است که امیر المومنین علیه السّلام فرمود: چنانچه بعضى از بنى اسرائیل اطاعت خدا کردند، و ایشان را گرامى دشات ، و بعضى معصیت خدا کردند، و ایشان را معذب گردانید، احوال شما نیز چنین خواهد بود؛ اصحاب آن حضرت گفتند: یا امیر المومنین عاصیان ما چه جاعت خواهند بود؟ فرمود: آنها یند که مامور سااخته اند ایشان را به تعظیم ما اهل بیت و رعایت حقوق ما، و ایشان مخالفت خواهند کرد و انکار حق ما خواهند نمود، و فرزندان اولاد رسول را که ماءمور شده اند به اکرام و محبت ایشان به قتل خواهند رسانید گفتند: یا امیر المومنین چنین محبت ایشان به قتل خواهند رسانید گفتند: یا امیر المومنین چنین چیزى واقع خواهد شد؟ فرمود: بلى البته واقع خواهد شد، واین دو فرزند بزرگوار من حسن و حسین را شهید خواهند کرد، حق تعالى عذابى بر ایشان وارد خواهد ساخت به شمشیر آنهائى که بر ایشان مسلط خواهد گردانید چنانچه بر بنى اسرائیل چنین عذابها مسلط گردانید گفتند: کیست آنکه بر ایشان مسلط خواهد شد یا امیر المؤ منین ؟ فرمود: پسرى است از قبیله بنى ثقیف که او را مختار بن ابى عبیده مى گویند.
حضرت على بن الحسین علیه السّلام فرمود: چون این خبر به حجاج رسید و به او گفتند: على بن الحسین از جد خود امیر المؤ منین چنین روایتى مى کند، حجاج گفت : بر ما معلوم نشده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله این را گفته باشد یا على بن ابیطالب این را گفته باشد، على بن الحسین کودکى اس و با طلى چند مى گوید و اتباع خد را فریب مى دهد، مختار را بیاورید به نزد من تا دروغ او ظاهر گردانم .
چون مختار را آوردند، نطع طلبید، و غلامان خود را گفت : شمشیر بیاورید و او را گردن بزنید، چون ساعتى گذشت و شمشیر نیاوردند، گفت : چرا شمشیر نمى آورید؟ گفتند: شمشیرها در خزانه است و کلید خزانه پیدا نیست ، پس مختار گفت : نمى توانى مرا کشت ، و رسول خدا هرگز دروغ نگفته ، اگر مرا بکشى ، خدا زنده خواهد کرد که سیصد و هشتاد و سه هزار کس را از شما به قتل رسانم ، جلاد بده تا او را گردن بزند، چون جلاد شمشیر را گرفت و به سرعت متوجه او شد که او را گردن بزند، به سر در آمد و شمشیر در شکمش آمد و شکمش شکافته شد و مرد، پس جلاد دیگر را طلبید ن چون متوجه قتل او شد، عقربى او را گزید افتاد و مرد پس مختار گفت : اى حجاج نمى توانى مرا کشت ، به خاطر آور آنچه نزار بن معد بن عدنان به شاپور ذى لاکتاف گفت در وقتى که شاپور عربان را مى کشت و ایشان را مستاصل مى کرد، حجاج گفت : بگو چه بوده است آن ؟ مختار گفت : در وقتى که شاپور عربان را مستاصل مى کرد نزار فرزندان خود را امر کرد که او را در زنبیلى گذاشتند و بر سر راه شاپور آویختند، چون شاپور به نزد او رسید و نظرش بر او افتاد گفت : بپرس ، نزار گفت : به چه سبب اینقدر از عرب را مى کشى و ایشان بدى نسبت به تو نکرده اند؟ شاپور گفت : براى آن مى کشم که در کتب دیده ام که مردى از عرب بیرون خواهد آمد که او را محمد مى گویند، و دعوى پیغمبرى خواهد کرد ن و ملک و پادشاه عجم بر دست او بر طرف خواد شد، پس ایشان را مى کشم که او به هم نرسد، نزار گفت : اگر آنچه دیده در کتب دروغگویان دیده اى ، روا نباشد که بى گناه چند رابه گفته دروغگوئى به قتل رسانى ، و اگر در کتب راستگویان دیده اى پس ‍ خد حفظ خواهد کرد آن اصلى را که آن مرد از او بیرون مى اید و تو نمى توانى که قضاى خدا را بر هم زنى و تقدیر حق تعالى را باطل گردانى ، و اگر از خدا را بر هم زنى و تقدیر حق تعالى را باطل گردانى ، و اگر از جمیع عرب نماند مگر یک کس ، آن مرد از او به هم خواهد رسدى ، شاپور گفت : راستت گفتى اى نزار، یعنى : لاغر و حیف ، و به این سبب او را نزار گفتند، پس سخن او را پسندیده و دست از عرب برداشت .
اى حجاج حق تعالى مقدر کرده است که از شما سیصد و هشتاد و سه هزار کس به قتل رسانم ، یا خدا تو را مانع مى شود از کشتن من یا اگر مرا بکشى بعد از کشتن زنده خواهد کرد که آنچه مقدر کرده است به عمل آورم ، و گفته رسول خدا حق است و در آن شکى نیست .

بقیه عناوین این صفحه : مختار مختار نامه انتقام مختار خونخواهی مختار مختار در لهوف 

اشعار محتشم کاشانی

باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است        

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

 این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب کآشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین نور مشرقین پرورده ی کنار رسول خدا حسین

 

کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا در خاک و خون تپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار به رو زار می گریست خون می گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می مکند خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیّوق میرسد فریاد العطش ز بیابان کربلا

 آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

 

کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی وین خرگه بلند ستون بیستون شدی

کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی

کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت یک شعله ی برق خرمن گردون شدی

کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی

کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک جان جهانیان همه از تن برون شدی

کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست عالم تمام غرقه دریای خون شدی

آن انتقام گر نفتادی بروز حشر با این عمل معامله ی دهر چون شدی

آل نبی چو دست تظلّم برآورند ارکان عرش را به تلاطم درآورند

برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا به سلسله ی انبیا زدند

نوبت به اولیا چو رسید آسمان تپید زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند

آن در که جبریل امین بود خادمش اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند

بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها افروختند و در حسن مجتبی زدند

وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود کندند از مدینه و در کربلا زدند

وز تیشه ی ستیزه در آن دشت کوفیان بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند

پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند

اهل حرم دریده گریبان گشوده مو فریاد بر در حرم کبریا زدند

روح الامین نهاده به زانو سر حجاب تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

 

چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید جوش از زمین بذروه عرش برین رسید

نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب از بس شکستها که به ارکان دین رسید

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید

باد آن غبار چون به مزار نبی رساند گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

یکباره جامه در خم گردون به نیل زد چون این خبر به عیسای گردون نشین رسید

پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش از انبیا به حضرت روح الامین رسید

کرد این خیال وهم غلط که ارکان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید

هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال او در دلست و هیچ دلی نیست بیملال

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند یک باره بر جریده ی رحمت قلم زنند

ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

دست عتاب حق به در آید ز آستین چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک آل علی چو شعله ی آتش علم زنند

فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند

جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

از صاحب حرم چه توقع کنند باز آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

 

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه ابری به بارش آمد و بگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمن گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار

عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار

با آن که سر زد آن عمل از امت نبی روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

 

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد

هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی اختیار نعره ی هذا حسین زود سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعةالرّسول رو در مدینه کرد که یا ایّهاالرّسول

 

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

این غرقه محیط شهادت که روی دشت از موج خون او شده گلگون حسین توست

این خشک لب فتاده دور از لب فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

 

کای مونس شکسته دلان حال ما ببین ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرن د در ورطه ی عقوبت اهل جفا ببین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین

نی ورا چو ابر خروشان به کربلا طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین

تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر سرهای سروران همه بر نیزه ها ببین

آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین

یا بضعةالرّسول ز ابن زیاد داد کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

 

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد

خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

خاموش محتشم که ازین شعر خونچکان در دیده ی اشک مستمعان خون ناب شد

خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز روی زمین به اشگ جگرگون کباب شد

خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد

تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد

 

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای

بر طعنت این بس است که با عترت رسول بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای

ای زاده زیاد نکرده است هیچ گه نمرود این عمل که تو شداد کرده ای

کام یزید داده ای از کشتن حسین بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای

بهر خسی که بار درخت شقاوتست در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای

با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای

حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن آزرده اش به خنجر بیداد کرده ای

ترسم تو را دمی که به محشر برآورند از آتش تو دود به محشر درآورند

دانلود مداحی 89 حاج عبدالرضا هلالی

شب اول محرم :

  • حاج مجید شعبانی ( بخش اول )
  • حاج مجید شعبانی ( بخش دوم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - حاج مجید شعبانی ( بخش سوم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش چهارم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش پنجم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش ششم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هفتم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هشتم )

  • شب دوم محرم:

  • حاج مجید شعبانی ( بخش اول )
  • حاج مجید شعبانی ( بخش دوم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - حاج مجید شعبانی ( بخش سوم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش چهارم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش پنجم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش ششم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هفتم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هشتم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش نهم )


  • شب سوم محرم:

  • حاج مجید شعبانی ( بخش اول )
  • حاج عبدالرضا هلالی - حاج مجید شعبانی ( بخش دوم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - حاج مجید شعبانی ( بخش سوم )
  • هلالی - شعبانی - پویانفر ( بخش چهارم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - محمد حسین پویانفر ( بخش پنجم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - محمد حسین پویانفر ( بخش ششم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - محمد حسین پویانفر ( بخش هفتم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - محمد حسین پویانفر ( بخش هشتم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش نهم )

  • شب چهارم محرم :طفلان زینب

  • حاج مجید شعبانی ( بخش اول )
  • حاج مجید شعبانی ( بخش دوم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - حاج مجید شعبانی ( بخش سوم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - میثم اصفهانیان ( بخش چهارم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - میثم اصفهانیان ( بخش پنجم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش ششم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هفتم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هشتم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش نهم )

  • شب پنجم محرم :عبدالله ابن الحسن(ع)

  • حاج مجید شعبانی ( بخش اول )
  • حاج مجید شعبانی ( بخش دوم )
  • هلالی - شعبانی - پویانفر ( بخش سوم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - محمد حسین پویانفر ( بخش چهارم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - محمد حسین پویانفر ( بخش پنجم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - محمد حسین پویانفر ( بخش ششم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هفتم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هشتم )

  • شب ششم محرم :

  • حاج مجید شعبانی ( بخش اول )
  • حاج مجید شعبانی ( بخش دوم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - حاج مجید شعبانی ( بخش سوم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش چهارم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش پنجم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش ششم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هفتم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هشتم )

  • شب هفتم محرم :

  • حاج مجید شعبانی ( بخش اول )
  • حاج مجید شعبانی ( بخش دوم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - حاج مجید شعبانی ( بخش سوم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - محمد حسین پویانفر ( بخش چهارم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - محمد حسین پویانفر ( بخش پنجم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - محمد حسین پویانفر ( بخش ششم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هفتم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هشتم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش نهم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش دهم )

  • شب هشتم محرم :

  • حاج مجید شعبانی ( بخش اول )
  • حاج مجید شعبانی ( بخش دوم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - حاج مجید شعبانی ( بخش سوم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش چهارم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش پنجم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش ششم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هفتم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هشتم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش نهم )

  • شب تاسوعا:
  • حاج مجید شعبانی ( بخش اول )
  • حاج مجید شعبانی ( بخش دوم )
  • حاج مجید شعبانی ( بخش سوم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - حاج مجید شعبانی ( بخش چهارم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش پنجم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش ششم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هفتم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هشتم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش نهم )

  • شب عاشورا :

  • حاج مجید شعبانی ( بخش اول )
  • حاج مجید شعبانی ( بخش دوم )
  • حاج مجید شعبانی ( بخش سوم )
  • حاج عبدالرضا هلالی - حاج مجید شعبانی ( بخش چهارم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش پنجم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش ششم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هفتم )
  • حاج عبدالرضا هلالی ( بخش هشتم )
  • بقیه عناوین این صفحه : هلالی89 دانلود مداحی هلالی کامل هلالی جدید هلالی عاشورا دهه اول محرم هلالی دانلود مداحی هلالی مداحی 89 حاج عبدالرضا هلالی