تو کیستی که جهان تشنه زلالی توست
بهار عاطفه مرهون خشکسالی توست
شب زمانه که مقهور بامدادان باد
شکیب خاطرش از خون لایزالی توست
ز قصه عطشت چشم عالمی گریان
هزار چشمه جوشنده در حوالی توست
تو ـ ماه من ـ به کدامین ظلامهات کشتند
که پشت پیر فلک تا ابد هلالی توست
نوید نقش تو را کس به حجم آینهها
حکایت همه از صورت خیالی توست
چه عاشقی تو که در دفتر قصاید سرخ
هر آن چه خواند دلم شاه بیت عالی توست
سزد که رایحه درد، سازدم مدهوش
که باغ عشق، به داغ شکسته بالی توست
فغان که وارث بانوی آبهای جهان تویی
و تشنه یک قطره، مشک خالی توست
تو شهر عشقی و دروازهات به باغ بهشت
دل شکسته من یک تن از اهالی توست
ایـــن اشــــکها بـه پای شما آتشم زدند
شکـــر خـــدا بـــرای شـــمــا آتشم زدند
مـــن جبـــرئیـــل ســوختـه بالم، نگاه کن
معـــراج چشـــمهای شـــمــا آتشم زدند
ســـر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم
هـــر جـــا که درعـــزای شـما آتشم زدند
از آن طــــرف مــدینه و هیزم، از این طرف
بــــا داغ کـــربلـــای شـــمــا آتشـم زدند
بــــردنــــد روی نیـــزه دلــم را و بعد از آن
یـــک عمـــر در هـــوای شــما آتشم زدند
گفتم کجاست خانهی خورشید شعلهور؟
گــفتنـــد بـــــوریای شما، آتشم زدند...
دیــــروز عصـــر تعــزیه خــوانان شهرمـان
همــــراه خیمـــههای شـمـا آتشــم زدند
امــــروز نیـــز نیـــّر و عمّـان و محتــشـم
بـــا شعـــر در رثــای شمــا آتشــم زدند
«دیشـــب اگـــر به داغ شهیدان گداختم
امشــب ولـی بــرای شمــــا آتشم زدند
تــا بـــا خبـر ز شـــور نیستـــانیام کنند
مــاننــد نینـــوای شمــا آتــــشـــم زدند»
تا ابد جلوه گه حق و حقیقت سر توست
معنی مکتب تفویض علی اکبر توست
ای حسینی که تویی مظهر ایات خدای
این صفت از پدر وجد تو درجوهر توست
درس مردانگی عباس به عالم اموخت
زآنکه شد مست از آن باده که در ساغرتوست
طفل شش ماهه تبسم نکند پس چه کند
انکه بر مرگ زند خنده علی اصغر توست
ایکه در کرب وبلا بی کس ویاورگشتی
چشم بگشا وببین خلق جهان یاور توست
خواهر غمزده ات دید سرت بر نی وگفت
انکه باید به اسیری برود خواهر توست
بابی انت وامی که تو ای مکتب عشق
عشق را مظهر و اثار علی اصغرتوست
ای حسینی که به هر کوی عزای تو بپاست
عاشقان را نظری در دم جان پرور توست
خون می شوند از جگر داغ ، ناله ها
وقتی که زخم می چکد از باغ لاله ها
خورشید ها به رنگ شفق در غروب خون
مهتاب ها اسیر کبودی هاله ها
بی تاب شیر خواره خود مادران اشک
دلتنگ از فراق پدر ها ، سه ساله ها
وقتی که پلک گریه شان زخم می شود
باران لاله می چکد از چشم ژاله ها
بر روی نیزه ها که چنین عطر سیب سرخ
با بوی دود می وزد از این کلاله ها
یعنی برای عرض خوش آمد به کاروان
دارند از شراره آتش حواله ها
اینجا تمام آینه ها زخم خورده اند
یعنی بهانه است فدک ها ، قباله ها
اینجا کبودیِّ لب قرآن حکایتی است
از ماجرای آن شب شوم پیاله ها
آخر حدیث صبر و حماسه به خط خون
حک می شود به سینه سرخ رساله ها