صبحِ بی تو، رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بیتو میگویند: تعطیل است کارِ عشق بازی
عشق، اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد
جُغد، بر ویرانه میخواند به انکارِ تو اما
خاک این ویرانهها، بویی از آن ویرانه دارد
خواستم از رنجشِ دوری بگویم، یادم آمد
عشق با آزار، خویشاوندی دیرینه دارد
رویِ آنم نیست تا در آرزو، دستی برآرم
ای خوش آن دستی که رنگِ آبرو از پینه دارد
در هوای عشقِ تو پر می زند با بی قراری
آن کبوترْ چاهیِ زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفلِ بزرگ تیرگی را میگشاید
آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
شاعر: قیصر امین پور
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمی کنم
حق می دهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
علی اکبر لطیفیان
تا کی به انتظار تو بنشینم
وقت است تا قیام تو برخیزم
آه ای فروغ دیده مظلومان
باید به احترام توبرخیزم
وقتی جهان به ذکر تو سرمست است
در هرکجا به نام توبرخیزم
من خانه زاد حیدر کرارم
در ظل مستدام تو برخیزم
هرجا که تیغ فتنه شرر بارد
چون تیغ بی نیام تو برخیزم
دل به داغ بیکسی دچار شد، نیامدی
چشم ماه و آفتاب
تار شد، نیامدی
سنگهای سرزمین
من در انتظار تو
زیر سم اسبها
غبار شد، نیامدی
چون عصای موریانه
خورده دستهای من
زیر بار درد تار
و مار شد، نیامدی
ای بلندتر ز کاش
و دورتر ز کاشکی
روزهای رفته بیشمار
شد، نیامدی
عمر انتظار ما،
حکایت ظهور تو
قصه بلند روزگار
شد، نیامدی
عبدالجبار کاکایی