تا صورت پیوند جهان بود، علىّ بود |
تا نقش زمین بود و زمان بود، علىّ بود |
شاهى که ولىّ بود و وصىّ بود، علىّ بود |
سلطان سخا و کرم و جود، علىّ بود |
آن شیر دلاور که ز بَهر طَمَع نفس |
در خوان جهان پنجه نیالود، علىّ بود |
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن |
کردش صفت عصمت و بستود، علىّ بود |
آن شاه سرافراز که اندر ره اسلام |
تا کار نشد راست نیاسود، علىّ بود |
آن قلعه گشائى که در از قلعه خیبر |
بر کند به یک حمله و بگشود، علىّ بود |
دم به دم ، دم از ولاى مرتضى باید زدن |
دست و دل بر دامن آل عبا باید زدن |
نقش حبِّ خاندان بر لوح دل باید نگاشت |
مُهر مِهر حیدرى بر دل چو ما باید زدن |
هر درختى کو ندارد میوه حُبّ علىّ |
اصل وفرعش چون قلم سر تا به پا باید زدن |