گفتمش نقاش را نقشی بکش از
زندگی ...
با قلم نقش حبابی بر لب
دریا کشید
گفتمش چون می کشی تصویر
مردان خدا ...
تک درختی در بیابان یکه و
تنها کشید
گفتمش نامردمان این زمان
را نقش کن ...
عکس یک خنجرزپشت سر پی
مولا کشید
گفتمش راهی بکش کان ره
رساند مقصدم ...
راه عشق و عاشقی , مستی
ونجوا را کشید
گفتمش تصویری از لیلی
ومجنون رابکش ...
عکس حیدر در کنار حضرت
زهرا کشید
گفتمش بر روی کاغذ عشق را
تصویر کن ...
در بیابان بلا، تصویر یک
سقا کشید
گفتمش از غربت ومظلومی
ومحنت بکش ...
فکر کرد و چهار قبر خاکی
از طه کشید
گفتمش سختی ودرد وآه گشته
حاصلم ...
گریه کردآهی کشید وزینب
کبری کشید
گفتمش درد دلم را با که
گویم ای رفیق ...
عکس مهدی راکشید و به چه
بس زیبا کشید
گفتمش ترسیم کن تصویری از
روی حسین
گفت این یک را بباید خالق
یکتا کشید
گریه میکنم
لبریز آه و ندبه و غم گریه میکنم
دلتنگم و به یاد حرم گریه میکنم
شایستة زیارت شش گوشه نیستم
این روزها به حال خودم گریه میکنم
تا تلّ زینبیّه و گودال قتلگاه
تا خیمه ها قدم به قدم گریه میکنم
با علقمه، به یادت لبت آب میشوم
با روضه های مشک و علم گریه میکنم
حتی اگر که خون بچکد از نگاه من
هر صبح و شام نه، همه دم گریه میکنم
.... گفتند چشم خواهرت از دست رفته بود
معلوم شد برای تو کم گریه میکنم
یوسف رحیمی
به یاد محرم…….
یا حسین
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم
بند عقل پاره کنیم از همه بیگانه شویم
جان سپاریم,دگر ننگ چنین جان نکشیم
خانه سوزیم چو آتش سوی میخانه شویم
سخن راست تو از مردم دیوانه شنو
تا نمیریم مپندار که مردانه شویم
گر چه سنگیم پی مهر تو چون موم شویم
گر چه شمعیم پی نور تو پروانه شویم
در رخ آینه عشق ز خود دم نزنیم
محرم گنج تو گردیم چو ویرانه شویم