جز تو ای داغ غمات بر دل زهرا مانده
کیست در خانه خود اینهمه تنها مانده
ماه در پیش تو حیرانی زانوزدهایست
چشم در چشم تو را غرق تماشا مانده
نقش سرخ جگرت ریخته بر صفحه طشت
یادگاریست که از غربت مولا مانده
این چه رازیست که در بارش باران بلا
روح سرشار تو آرام و شکیبا مانده
آری، ای سید مظلوم بلا ارث تو بود
نیمش از توست اگر کربوبلا جا مانده
اى علوى
ذات و خدایى صفات صدر
نشین همه کائنات سید
و سالار شباب بهشت دست
قضا و قلم سرنوشت صبر
هم از صبر تو بى تاب شد کوزه
شد و زهر شد و آب شد بعد
شهادت نکشید از تو دست تیر
شد و بر تن پاکت نشست سبزه
برآمد ز گلستان دین تا رخ
تو سبز شد از زهر کین ریشه
دین گشت همایون درخت تا ز
تو خورد آن جگر لخت لخت ملّت
اسلام که پاینده باد مشعل
توحید که تابنده باد هر دو
رهین خدمات تواند شکرگزارنده
ذات تواند
دلیل صلح امام حسن
- علیه السلام- بامعاویه شبهه : پاسخ :
امّا علّت صلح امام را ابتداءً از زبان خود آن حضرت بهتر است بشنویم وقتى شخصى به صلح حضرت اعتراض کرد، حضرت در جوابش چنین فرمود:
«من به این دلیل مجبور به قبول صلح با معاویه شدم و حکومت را به وى سپردم که در مقابل وى یارانى براى پیکار با او نداشتم، اگر یارانى داشتم شبانه روز با او مى جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب مى شناسم و بارها آنها امتحان پس داده اند، آنها مردمان فاسدى هستند; اصلاح ناپذیر و سست پیمان و بىوفا که دو نفر آنها با همدیگر موافق نیستند، ظاهراً مطیع مایند ولى در عمل حامى دشمن ما و...»[1] در منابع تاریخى معتبر آمده است که امام سپاهى براى مقابله با معاویه تجهیز نمود و از نخیله حرکت داد اگر چه پدرش امام على- علیه السلام- این قصد را داشت و کوفیان را براى پیکار با معاویه فرا مى خواند و آنها سستى مى نمودند و بهانه گیرى مى کردند. با این همه اندکى فداکار بودند که همواره حامى اهل بیت بودند و مطیع فرمان آنها و جمعى نیز به امیال و غرایز و اهداف مختلف گرد آنها جمع شده و راهى جنگ شدند، ولى این ها بقدرى سست پیمان بودند که نه تنها پیمان شکستند بلکه قصد جان امام را کردند و به خیمه او حملهور شدند، غیر از آن فرمانده سپاه امام نیز خیانت کرد و در سایاط یکى از خوارج بر حضرت جراحتى وارد کرد علاوه بر آن شایعات جاسوسان معاویه و زود باورى جمعى از سپاه امام درباره همکارى قیس بن سعد و سعید بن قیس، دو تن از فرماندهان سپاه امام با معاویه در بین سپاه امام پخش گردید که آنها هم مثل عبیداله بن عباس به سپاه معاویه پیوسته اند اوضاع و شرایط بسیار ناگوارى را براى امام پیش آورد، که سپاه امام یکسره دچار هرج و مرج شد و از هم پاشید و خطر شهادت امام توسط سپاه خود جدى شد که سرانجام امام- علیه السلام- از این صحنه نجات یافت. و با معدودى به مدائن رفت، که این اوضاع آشفته بهترین فرصت براى معاویه بود که با عملى شدن نیرنگ و خدعه اش صلح را به امام مى توانست تحمیل کند، و امام- علیه السلام- مصالح عمومى جامعه اسلامى را در آن دید که در اینگونه شرایط جنگ عملى نیست مگر به قسمت کشته شدن معدودى از دوستان و اصحاب على- علیه السلام- و صحابه پیامبر که حاصل سنت پیامبر و حافظ ارزش هاى دینى بودند، تمام مى شد و مصالح بیشمارى که براى انسان هاى عادى قابل درک نبود، و از طرفى امام چاره اى جز صلح در این شرایط و اوضاع آشفته نداشت با دست خالى و تنها که نمى شد جنگ کرد با خیانتکاران و عهدشکنان که نمى شد به جنگ نیرنگ بازى چون معاویه رفت، و امام تنها راهى که براى حفظ اساس دین و امامت امت اسلامى مى دید کناره گیرى از خلافت بود و خود مى دانست که معاویه اهل صلح نیست و کسى نیست که به صلح و پیمان پاى بند باشد و آن را رعایت کند امّا جلو خونریزى بى هدف را مى گرفت و از حیثیت دین محافظت مى نمود. و اینطور هم شد و امام هرچه را که پیش بینى مى کردند واقع شد. امام در چنین شرایطى راضى بر آتش بس شد نه صلح و آشتى با معاویه بلکه امام از حق مسلم خویش که حکومت ظاهرى بود دست کشید، امّا، امامت آن حضرت در مدت حیاتشان ادامه داشت و سنت رسول اللّه و سیره او در سایه صلح امام محفوظ بود و به گوش حقیقت جویان که اندک بوده و هستند مى رسید همانطورى که این سنت و سیره در امامت حسین- علیه السلام- با قیام آن حضرت و شهادتش در کربلا حفظ شد، و در تمام جهان طنین انداز شد.
موضع امام حسن- علیه السلام- قبل از آتش بس با معاویه همان موضعى بود که بعد از آن و در حین آتش بس و انعقاد آن وجود داشت و هیچ تغییرى در آن نبود زیرا که امام- علیه السلام- چنین مى فرمود: «اگر یارانى داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکارى مى کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمى کردم، زیرا خلافت بر بنى امیه حرام است»