نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...
نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...

دیگر شب بلند علی بی سحر شده

گویا دعای نیمه شبم بی اثر شده
یعنی که خون پهلوی تو بیشتر شده

دیگر نماز مادر من بی قنوت شد
دیگر شب بلند علی بی سحر شده

از صبح ، زخم سینه امانت بریده بود
حالا بلای جان تو درد کمر شده

از زخم های سوخته رنگی که دیده ام
فهمیده ام چه با بدنت پشت در شده

اینبار هم که پاشدی از روی بسترت
خوردی زمین و پیرهنت سرخ تر شده

وقت نفس زدن چقدر زجر می کشی
این دنده  ی شکسته عجب دردسر شده

 ...

دود بود و دود بود و دود بود
گل میان آتش نمرود بود


شعله می پیچید بر گرد بهار
خون دل می خورد تیغ ذوالفقار


یک طرف گلبرگ اما بی سپر
یک طرف دیوار بود و میخ در


میخ یاد صحبت جبریل بود
شاهد هر رخصت جبریل بود


قلب آهن را محبت نرم کرد
میخ از چشمان زینب شرم کرد


شعله تا از داغ غربت سرخ شد
میخ کم کم از خجالت سرخ شد


گفت با در رحم  کن سویش مرو
غنچه دارد، سوی پهلویش مرو


حمله طوفان سوی  دود شمع کرد
هرچه قوت داشت دشمن جمع کرد


روز، رنگ تیره ی شب را گرفت
مجتبی چشمان زینب را گرفت


پای لیلی چشم مجنون می گریست
میخ بر سر می زد و خون می گریست


جوی خون نه تا به مسجد رود بود
دود بود ودود بود و دود بود

 

حسن لطفی

هنگام دور گردن این پیرهن که شد ...

ماندن که هست صحبت رفتن برای چه؟
زهرای من حلالیت از من برای چه؟

وقت نفس نفس زدنت پیش پای من
لاله نریز این همه گلشن برای چه؟

دارم به جمله ی پدرت فکر می کنم
وقتی که هست فاطمه جوشن برای چه؟

باشد نخند...از تو توقع نداشتم
این دل شکسته هست شکستن برای چه؟

زهرا کشان کشان دم در آمدی چرا؟
گفتم نیا که...آمدی اصلا برای چه؟

ما را برای همسفری آفریده اند
بی من تلاش بهر پریدن برای چه؟

اسما که بود دور و برت فضه هم که بود
تابوت خویش خواستی از من برای چه؟

هنگام دور گردن این پیرهن که شد
جان حسین این همه شیون برای چه؟

علی اکبر لطیفیان

بنگر عروج مادر پهلو شکسته را

این شعر نیست وصف غمی جاودانه است
کاغذ سیاه کردن ما هم بهانه است

این بیت اوج غربت غم های مرتضی است
آتش کنار فاطمه اش در زبانه است

این راز را به محفل نامحرمان مبر
از تازیانه بر رخ مادر نشانه است

از منکر غدیر نپرسید هیچکس
آیا جواب صحبت حق تازیانه است

در پشت در اسیر و فقیر و یتیم نیست
خصم خدا به نیت بس مغرضانه است

حیدر به دست های فاطمه بهتر نگاه کن
این دستبند نیست رد تازیانه است

بر روی شعله نیز در خانه باز بود
امروز شعله است که مهمان خانه است

بنگر عروج مادر پهلو شکسته را
این صحنه جانگذاز ولی عاشقانه است

 

 

احسان محسنی فر

آسمان را به ریسمان بردند

آسمان را به ریسمان بردند

آسمان را کشان کشان بردند

پیش چشمان دیگران بردند

مادرم داد زد بمان! بردند

بازوی مادرم سپر، اما

 

 

بین آن کوچه چند بار افتاد

اشک از چشم روزگار افتاد

پدرم در دلش شرار افتاد

تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-

گفت: یک روز یک نفر اما...

 

سید حمیدرضا برقعی