ناگهان لشگری ازتیر گرفتارش کرد
به زمین خوردن درعلقمه وادارش کرد
اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد
تن بی دست خجالت زده از یارش کرد
دستش افتادونیفتاد علم از دستش
رحم الله به شیری که علمدارش کرد
ترگ خشک لبش رو نمی انداخت به آب
غم چندین لب تاول زده ناچارش کرد
آبرو درخطرومشک به دندانش بود
تیر نامرد به یک طفل بدهکارش کرد
گرچه خم شدکمرکوه ولی فایده داشت
سجده برهمت دریایی ایثارش کرد
سردرهم شده اش راسرنیزه بستند
زخمش انگشت نمای سربازارش کرد
ای علقمه بگو که چه دیدی که سالهاست
حال شما هنوز سر جا نیامده
بدرود بچه های عطش، بچه های عشق
یک مشک از آب علقمه به ما نیامده ...
با دیدن جسمت بدنم می لرزد
با شستن پهلوت تنم می لرزد
با شستن زخم کوچه های نیلی
ای فاطمه(س) دارد حسنم می لرزد
استاد لطیفیان
گویند با یک گل بهار نمیشود اما من گلی دیدم که با رفتنش عالمی را خزان کرد . . .