نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...
نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...

خون می شوند از جگر داغ ، ناله ها


خون می شوند از جگر داغ ، ناله ها

وقتی که زخم می چکد از باغ لاله ها

 

خورشید ها به رنگ شفق در غروب خون

مهتاب ها اسیر کبودی هاله ها

 

بی تاب شیر خواره خود مادران اشک

دلتنگ از فراق پدر ها ، سه ساله ها

 

وقتی که پلک گریه شان زخم می شود

باران لاله می چکد از چشم ژاله ها

 

بر روی نیزه ها که چنین عطر سیب سرخ

با بوی دود می وزد از این کلاله ها

 

یعنی برای عرض خوش آمد به کاروان

دارند از شراره آتش حواله ها

 

اینجا تمام آینه ها زخم خورده اند

یعنی بهانه است فدک ها ، قباله ها

 

اینجا کبودیِّ لب قرآن حکایتی است

از ماجرای آن شب شوم پیاله ها

 

آخر حدیث صبر و حماسه به خط خون

حک می شود به سینه سرخ رساله ها

دلم به یادتو ای دوست خلوتی دارد


دلم به یادتو ای دوست خلوتی دارد

در این سکـوت غـم بی نهایتی دارد


نسیم یاد تو بر باغ جان صفا بخشد

حسین  نام توبردن چه لذتی دارد


اگر که بغض گلویم امان دهد دل من

به قدر فرصت گل با تو صحبتی دارد


بهشت با همه سر سبزی و طراوت و حسن

به پیش کرب و بلایت چه قیمتی دارد


به یاد داغ تو هر  لاله ای که می روید

به وسعت دل صحرا مصیبتی دارد


هر آنکه همچو من آلوده و گنه کار است

ز آستان تو چشم شفاعتی دارد


این شعر با نوای حسین سیب سرخی

پخش و دانلود

خاک مسیح



پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟

این سرزمین غمزده در چشمم آشناست

 

این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد

گفتند:«غاضریه» و گفتند:«نینوا»ست

 

دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح

آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست

 

توفان وزید از وسط دشت، ناگهان

افتاد پرده، دید سرش روی نیزه هاست

 

یحیای اهل بیت در آن روشنای خون

بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست

 

توفان وزید، قافله را برد با خودش

شمشیر بود و حنجره و دید در «منا»ست

 

باران تیر بود که می آمد از کمان

بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست

 

افتاد پرده ، دید به تاراج آمده ست

مردی که فکر غارت انگشتر و عباست

 

برگشت اسب از لب گودال قتلگاه

افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست

شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست


با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد 
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد 


ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد 


احساس کرد از همه عالم جدا شده است 
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است 


در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت 
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت 


وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت 
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت 


باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست 
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست 


بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت 
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت 


یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت 
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت 


حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند 
دارد غروب فرشچیان گریه می کند

 
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید 

بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید 


او را چنان فنای خدا بی ریا کشید 
حتی براش جای کفن بوریا کشید 


در خون کشید قافیه ها را ، حروف را 
از بس که گریه کرد تمام لهوف را 


اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت 
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت 


این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
"خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت


بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود" 
اوکهکشان روشن هفده ستاره بود