نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...
نوای کربلا

نوای کربلا

شعر و دانلود مداحی و تصاویر مذهبی - نیست ما را جز دلی مشتاق دیدار حسین ...

این بزم عیش بی می و ساغر نمی شود

این بزم عیش بی می و ساغر نمی شود

کامل بدون تک یل حیدر نمی شود

 

آن تک یلی که علمدار کربلاست

ساقی خیمه ها و سپهدار کربلاست

امید بچه هاست و سردار کربلاست

عشق حسین و زینب و غمخوار کربلاست

 

از مادر ادب ادب آفریده اند

یک بار جز احد ز او کی شنیده اند *

 

وقتی رسید شادی به این انجمن رسید

پایان غصه و درد و محن رسید

خنده به لبهای حسین و حسن رسید

حیدر به غمزه گفت - عجب ...مثل من رسید !

 

سائل بیاورید کرم بی حساب شد

دوران مستی و می و جام و شراب شد

 

کودک که در خانه ی مولا بزرگ شد

با مهر و حب حضرت زهرا بزرگ شد

تحت تعلم حسنین تا بزرگ شد

شیری برای روز مبادا بزرگ شد

 

مشکی به دوش گرفت و به آب زد

مرحم به زخم های وجود رباب زد

 

رفت و نیامد و به حرم التهاب شد

رویای اب بود که دیگر سراب شد

با تیر حرمله علی اش تا که خواب شد

شرمنده از خجالت او افتاب شد

 

حالا حسین یکه و تنها و دشمنان

صحبت ز سنگ های زمخت و سر سنان

 

مظلوم واقع شد عاقبتش هم غریب شد

عیسای خانواده شد و بر صلیب شد

در سجدههای عاشقی خدالتریب شد

جرمش چه بود حسین که شیب الخضیب شد ؟

 

زینب که بعد از او پیام اورش شده

یک شیرزن که یک تنه خود لشگرش شده

 

حقش نبود کعبه ی نیلوفرش کنند

در طول آن سفر مدام مضطرش

یاسرمسافر

 

فقط بابا میداند...

میدانم بابا دو بخش دارد

بخشی در صحرا و بخشی بالای نی ...

اما این که عمو چند بخش دارد

فقط بابا میداند ...

رفت تا آب خجالت بکشد ،آب شود

ناگهان سایه ی خورشید به صحرا افتاد

آسمان خم شده و ماه به دریا افتاد

...

پیش از این بود که مردی دل خود را گم کرد

آن چنان رفت که یکباره زمین جا افتاد

عشق می خواست که هم گام شود با گامش

عشق هم چند قدم آمد و از پا افتاد

آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه ی فال به لب تشنه ی سقا افتاد

شاه شمشاد قدان، خسرو شیرین دهنان

خیره در چشم خدا ، محو خدا ، نعره زنان

مست از گفتن یاهوی خودش رد شد و رفت

مشک برداشت و از روی خودش رد شد و رفت

رفت تا از نفسش علقمه بی تاب شود

رفت تا آب خجالت بکشد ،  آب شود

 دست در نهر فرو برد و نگاهش تر شد

دید تصویر خودش شکل کس دیگر شد

دید لب های کسی خشک تر از خاک کویر ...

گفت ای علقمه این قسمت من نیست، بگیر!

لبش آتش کده شد، باز هم از او دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه ای کرد رخش، ترس به لشکر افتاد

باز از دور نگاهش به برادر افتاد

مشک بر دوش، به سمت دل خود می تازید

در جنون بود و به لیلای خودش می نازید

...

دختری دید که از دور کسی می آید

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

رفت در خیمه و خندید ... عمو آب آورد!

لحظه ای زمزمه پیچید: عمو آب آورد

باز بیرون زد و زل زد ... نکند دیر شود

قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر شود

خیره شد باز، ولی بین تماشا گم کرد

او نمی دید و عمو دست خودش را گم کرد

گرچه در همهمه زد حرف دلش را با مشک

هیچکس خوب نفهمید چه شد، حتی مشک

آب شرمنده ی او غرق خجالت می ریخت

داشت از دست عمو بار امانت می ریخت

داشت از دست عمو ... آه ... عمو دست نداشت

گم شده تکیه ای از ماه ... عمو دست نداشت

دیگر از دیدن خود چشم عمو سیر شده

چه بگویم ؟! بدنش تپه ای از تیر شده

آسمان تیره شد و ولوله ای برپا شد

ماه چرخید و چنان زلزله ای برپا شد ...

قامتش خم شد وبر صورت خود تا افتاد

آخرین قطره هم از مشک به صحرا افتاد

آتش آن نیست که در خرمن پروانه زدند

آتش آنست که در سینه ی سقا افتاد

عرق شرم به پیشانی او زد ، ناگاه

به نگاهش گذر حضرت زهرا افتاد

سمت او آمد و آرام صدا زد پسرم!

بعد از این بود زبانش به تمنا افتاد :

داد می زد که برادر ! تو دمی قبل سفر

روی بنما و وجود خودم از یاد ببر

...

یار می آمد اگر بخت به او رو می کرد

تیر در چشم عمو بود ، فقط بو می کرد

بوی سیب آمد و مدهوش تو شد تا به ابد

یار با اوست چه حاجت که زیادت طلبد؟!...

     حسن اسحاقی

 

از دل علقمه زیبا می رفت
مثل آن لحظه که زیبا آمد

اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد

ناگهان لشگری ازتیر گرفتارش کرد

به زمین خوردن درعلقمه وادارش کرد


اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد

تن بی دست خجالت زده از یارش کرد


دستش افتادونیفتاد علم از دستش

رحم الله به شیری که علمدارش کرد


ترگ خشک لبش رو نمی انداخت به آب

غم چندین لب تاول زده ناچارش کرد


آبرو درخطرومشک به دندانش بود

تیر نامرد به یک طفل بدهکارش کرد


گرچه خم شدکمرکوه ولی فایده داشت

سجده برهمت دریایی ایثارش کرد


سردرهم شده اش راسرنیزه بستند

زخمش انگشت نمای سربازارش کرد

علی ناظمی


ای علقمه بگو که چه دیدی که سالهاست

حال شما هنوز سر جا نیامده

بدرود بچه های عطش، بچه های عشق

یک مشک از آب علقمه به ما نیامده ...